تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

و من باید چندبار این اشتباه رو تکرار کنم تا درس بگیرم؟


حقیقت شاید اینطوریه که آدم‌ها تمام چیزهایی که بهشون میگی رو بدون قضاوت گوش نمیدن ، توی ذهنشون یه مخلوطی از قضاوت‌ها و داوری‌های مختلف درست میکنند و توی دعوا ، بحث یا حتی وسط به گفت و گوی عادی اونا رو بر علیه‌ت استفاده میکنن ، حالا اگه درد و دل یا یه نظر خاصیت راجب چیزی رو بهشون گفته باشی،وای به حالت .

۰ نظر

بهار دلکش


سال ۹۸ تم ثابت تموم عید دیدنی‌های خونواده‌ی بابام اینجوری بود که پنج دقیقه بعد از سلام احوال پرسی و عید مبارک و این حرف‌ها ، یکی میگه این سیل چی میگه اخه ، و همین جمله فتح بابی میکنه برای تحلیل مسائل سیاسی مملکت، زمین‌خواری و قیمت پیاز ، یهو به خودمون میایم میبینیم از قیمت پیاز، یه مروری رو کل تاریخ معاصر ایران هم داشتیم.

۲ نظر

مزخرف‌جات


فکر میکنم آیا تلویزیون در راستای تولید این چرت و پرت‌ها تلاشی میکند ؟؟ آیا واقعا پول مملکت صرف تولید شوتبال و برنده باش و عصر جدید میشود؟؟ صدای رامبد جوان و امیرحسین رستمی و رضا گلزار مستقیما میرود روی سلول‌های عصبی‌ام و حس میکنم دچار حمله‌ی عصبی می‌شوم، دوست دارم سرم را بکوبم به میز تلویزیون . خانه‌ی ما آنقدری بزرگ نیست که از صدای تلویزیون در امان باشی. هر وری که بروی صدای خنده‌های حال بهم زن و مهوع و فیک مجری‌ها را میشنوی و فکر میکنی باید به کجا پناه ببری؟؟ به توالت؟؟؟وقتی دچار مسمومیت غذایی میشوی یکجایی میان تهوع فقط دعا میکنی که بالا بیاوری و خودت را خلاص کنی. کاش وقتی مغزت پر است و دارد میترکد ، بالا میاوردی و با مغز خالی از نو شروع میکردی، اول غذاهای سبک و کم کم رژیم عادی. 


۱ نظر

من از هجوم حقیقت به خاک افتادم*


دلم گرفته است ، این جمله‌ی سه کلمه‌ای کوفتی ، که من بیشتر از تمام جمله‌های دیگر در زندگی ام تکرارش کرده‌ام ،

بیشتر از دوستت دارم حتی . عطر غربت این روزها حتی از لابه‌لای بوی گوجه‌هایی که روی اجاق رب میشوند هم هنوز به مشام میرسد و حس میکنم که این ترنم موزون حزن ... تا به ابد،تا به همیشه ...

دلم گرفته‌ است ، میخواهم برای این زندگی کاری کنم ، میخواهم که هدهد حامل خبرهای خوش را آنقدر صدا بزنم که از بالای این شهرِ پریده رنگ غم انگیز سر برسد و شادی بریزد روی سرمان ، میخواهم دوباره بخندیم از ته دل ، میخواهم که این بغض مزمن حل شود توی صدای خنده‌ای که به آسمان می‌رسد 

من دلم گرفته است ، ساعت هفت و چهل دقیقه‌ی چهارشنبه است و من از صدای تلفن وحشتم میشود ، تلفن که زنگ میخورد حتما کسی مرده ، حتما کسی بیمار است ، حتما کسی گرفتار شده، پشت تلفن هیچوقت کسی صبر نکرده تا بگوید که حال همه‌ی ما خوب است .

دلم گرفته است و این دل گرفتگی برای خودم نیست ، من برای خودم دلم گرفته نیست، که از این فضای مسموم دلگیرم،

من از چهره‌ی غمگین اینروزها که غم چنبره زده بالای سر احوالاتمان دلگیرم، و در تلویزیون ، مجری‌ها با خنده‌های فیک کسالت آورشان ، برای ما مژده‌ی قرعه کشی و عضویت در سامانه‌ی ستاره درد و مرض میدهند ، اخبار میگوید که در کشورهای دیگر خبرها نحس و شومند و ما ولی خوشبختیم ، خیابانی با آن تیشرت ورزشی‌اش  زننده‌تر از همیشه از ما میخواهد که برای پیروزی تیم ملی دعا کنیم ، من اما تمام احساس هایم کمرنگ شده، در من وطن پرستی   هم مانند عشق و شادی و آرامش و امنیت کمرنگ شده و خاطرات اتفاقات غمبار ، سایه‌ی سیاه نحسش را از ذهنم بر نمیدارد.

تمام روحم ، از احاطه‌ی خبرهای بد درد میکنم

من دیگر منتظر هیچ چیز و هیچکس نیستم فقط کاش کسی بگوید که همه چیز میگذرد و از این مسیر جانکاه، زنده خواهیم گذشت و بعد هنوز جانی برایمان باقی مانده ، که بخندیم،که دوست داشته باشیم ، که دلگرم باشیم .


ابتذال: پیش پاافتادگی،بی قدری،پستی


اگر سدا و صیما‌ی ملی توهین مستقیم به شعور مخاطب نیست،پس چیه؟

اقامت در انتهای شب*


مردم جهان را نمی‌دانم ،اما ما مردم ایران ، مدام داریم افسردگی را انکار میکنیم. ما با متلک پرانی‌های بی مزه‌ی توی خیابان افسردگی را انکار میکنیم، با هذیا‌ن‌های بزرگ منشیمان،با دروغ‌هایی که پشت سر بقیه میگوییم ، با غرق‌شدن در تجملات بی فایده ، با مصرف گرایی، با ادعاهایمان در عین بی سوادی ،با ادای چیزی که نیستیم را در اوردن‌هایمان، با شِیر کردن لحظه‌ به لحظه‌ی تفریح‌های فِیکمان ، مدام داریم افسردگی‌هایمان را انکار میکنیم . ما مردم بی آینده‌ی افسرده‌ی سرخورده‌ی جهان سومی‌ای هستیم که دستمان از حقوقمان کوتاه مانده، و حالا به هرچیزی چنگ میزنیم تا اینهمه زخم را فراموش کنیم ! غم انگیز اینجاست که انقدر به این نقش‌ها عادت کردیم که فکر میکنیم خوشبختیم ، فکر میکنیم با فرهنگیم و متمدن ... ولی برای کسی که از بیرون تماشا کند ، عین عروسک‌های خیمه شب‌بازی، بازیچه و ترحم برانگیزیم !


* با تغییر اندکی در عنوان کتابی از سلین : سفر به انتهای شب

۰ نظر

?Jealous or Mean


یکی از پرکاربردترین مکانیسم‌های دفاعی‌ ما آدم‌ها اینه که حس حسادت به دیگران رو با تخریب فردی که این حس رو تو ما ایجاد کرده،التیام ببخشیم . یکی نیس یادمون بیاره حسودی خیلی هم غیرعادی نیست،اما پست فطرت بودن افتصاحه ، حسود باشیم اما پست‌فطرت نه !

و ط ن


کاش می‌شد بدون اینکه جونمون در بیاد واسه رفتن،خاک پاک وطن رو ترک میکردیم و صحنه رو برای عاشقانش خلوت‌تر می‌کردیم . بعد یه روز بارونی که رو نیمکت یه خیابون تو یکی از شهرای کشور مورد علاقه‌مون نشستیم و یه آهنگ مهاجرپسند هم تو گوشمون بود، به غربت فکر میکردیم و یه مدحی هم درمورد وطن و چسناله‌ای در نکوهش غربت و ترک خاک و دیار می‌کردیم و بعد بلند میشدیم و می‌رفتیم سر کار و زندگیمون و کلماتی مثل غربت و وطن و اینارو هم حواله می‌دادیم به همون همیشگی!

۱ نظر

زنان علیه زنان



تو همین یکی دوسال اخیر که تعداد زیادی از دخترهای همسن ‌و سالم دارن ازدواج می‌کنن ( که البته من اصلا درک نمی‌کنم چرا آدم باید تو ۲۲سالگی ازدواج کنه ! و خب درک کردن و نکردن من هم مهم نیست و میخوام چیز دیگه‌ای بگم) بیشتر شاهد اینم که این باور هنوز وجود داره که دختری که ازدواج می‌کنه نسبت به افراد مجرد احساس برتری می‌کنه و فکر می‌کنه که موهبتی داره که بقیه از اون بی‌بهره‌ند! این رو چندین و چندبار تو رفتار بعضی از دوست‌ها یا همکلاسی‌های متاهلم دیدم که مثلا داری حرف می‌زنی یا کاری می‌کنی که میگن همین کارارو می‌کنی که کسی نمی‌گیردت دیگه ! ( بله ، دخترها کالایی هستند پشت ویترین مغازه‌ی پدرشان که یک مرد باید بیاید و آنها را بگیرد، وگرنه که برای یک دختر چه چیزی بالاتر از اینکه ازدواج کند و لباس عروس بپوشد و روز عروسی‌اش به اندازه‌ی تمام سال‌های دیده نشده‌ی زندگی‌اش دیده شود ؟) و شاید فکر کنید که خب دارن شوخی میکنن؟ که باید بگم نخیر که این حرف را با چنان جدیتی میزنن و کرور کرور اه و افسوس در چهره‌شون نثار شما دختری می‌کنن که کسی نمی‌گیردت(وا مصیبتا) یا مثلا می‌خوای برنامه بچینی که بعد از مدت‌ها هم رو ببینیم ، از فضائل بی‌کرانشون اینطور بهره مندت می‌کنند که بابا من مثل تو بیکار نیستم که زندگی دارم ! ( بله ، فقط شما هستید که زندگی دارید و ما را که کسی نگرفته ، از زندگی هم ساقطیم ، کاش کسی هم زودتر ما را می‌گرفت ) 

و در انتها خواستم بگم که من هم مثل خیل عظیمی از دوستان معتقدم ظلمی رو که زن‌ها به هم و به خودشون می‌کنند رو مردها ، نمی‌کنند . 


پی‌نوشت : ما حقیقتا انسان‌های عقب افتاده‌ای هستیم که روز به روز هم عقب تر میوفتیم ، کاش حداقل درجا می‌زدیم!

Don’t get too close


گندمان بزنند که فقط بلدیم گند بزنیم به ذهنیت همدیگر! ما آدم‌ها مثل زنبور همدیگر را در کسری از ثانیه نیش می‌زنیم و بیشتر گندمان بزنند که همان بهره‌ایی که از زنبور می‌بریم هم نمی‌توانیم از هم ببریم ، ما حریص این هستیم که همدیگر را ازار بدهیم ، که همدیگر را ضایع کنیم و کاری کنیم حال خوب آدم‌ها برایشان مزه‌ی زهر مار بدهد ! 

برای همین من همیشه سعی کرده‌ام از هرکس که به نوعی فکر کرده‌ام آدم خاصی است فاصله بگیرم،  چون چیزی به عنوان خاص بودن وجود ندارد، خاص بودن زاییده‌ی فاصله‌است و به محض کم شدن این فاصله ، خاصیت‌ها کمرنگ و گندو گه‌ها بولدتر می‌شوند ! پس زنده باد این فاصله‌ی ارزشمند که لجن‌های وجودمان را درخودش پنهان می‌کند.


پی‌نوشت: حتی یکی از دلایلی که وبلاگ‌هایی که دوستشان دارم را در خاموشی می‌خوانم و تا حد امکان نظری نمی‌گذارم حفظ همین فاصله است ! ما در اینستاگرام قشنگیم ، در وبلاگ‌هایمان با فهم و شعوریم، در سه صندلی آن‌ طرف‌تر رستوران‌ها شاد و با فرهنگیم ، از نزدیک اما ، از نزدیک همه توی ذوق می‌زنیم ! کاش ناگهان یک نفر پیدایش شود و حال ما را گرفته تر از اینی که هستیم نکند ! باید به احترام این آدم کلاه از سر برداشت و ایستاده برایش دست زد بس که کاری کرده کارستان !

۱ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان