تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

خالی بی پایان

 

مسخره‌ش اینجاست 

که میخندی ، حرف میزنی ، کار میکنی 

ولی خالی هستی... از درون خالی و پوچ !

۲ نظر

زمان ! ویرانگر غریب

 

یه بار در جواب این سوال کلیشه‌ای دکترم که پرسیده بود به خو.د.کشی فکر کردی؟ گفتم اره فکر کردم ولی هرگز اینکارو نمیکنم ، بخاطر مامانم! 

حالا ولی فکر میکنم ادمی که اینکارو میکنه، اونقدری دیگه نمیتونه ادامه بده،اونقدری تو سرش دنبال یه بهانه واسه زنده بودن گشته ، و اونقدر برای خودش هیچ راه حلی نداره که نمیتونه به شخص دومی این وسط فکر کنه ! 

خب که چی؟!

 

غم اونقدر هست که از پا بیوفتم ، توانم اونقدر نیست که بازم بلند شم

۱ نظر

در باب افسردگی

 

اوایلش اینجوریه که مثلا ماهی یکی دوبار حالت بده . 

بعد میشه ماهی پنج یا شیش بار ... میگذره میگذره ، میبینی هفته ای دو روز همین داستانه . 

بعد به خودت میای میبینی مثلا شاید تو یک هفته فقط چند ساعت حالت خوب بوده . 

اینطوری نیست که بخوای از مشکلت یه سددفاعی درست کنی ، مثلا بگی اقا من افسردم ولم کنین !! به یه جایی میرسه که اصلا نمیتونی کاریش کنی حتی ... قشنگ ناک اوتت میکنه ! اینکه بخوای به ادم‍ها هم توضیح بدی که چرا اینطوری هستی خودش یه مشکل جداست . اخرش میبینی داری خفه میشی از بغض ، نمیشه با کلمات توصیفش کرد ، داری دیوونه میشی که فقط به یکی بگی من حالم خیلی بده ، من دارم غرق میشم واقعا، بیا دستمو بگیر ! حتی تایپشم میکنی ، ولی بیخیال میشی . چون فایده ای نداره ! اگه خیلی برای طرف مهم باشی اخرش میگه چیکار کنم حالت خوب بشه ؟ و دلت میخواد بهش بگی یه تفنگ بردار وشلیک کن به مغزم ، که ممکن نیست . اگرم یه ادم عادی باشه و باشی براش که برمیگرده تو روت میگه ای بابا توهم که همیشه حالت بده ، همینه دیگه ... بنابراین به غرق شدنت ادامه میدی . توی تاریکی و تنهایی . من تاحالا هزاربار خفه شدم . تا حالا 100تا از این شبها رو رسوندم به صبح ، صبح رفتم توی دستشویی گریه کردم ، تو ماشین پشت فرمون گریه کردم ، رفتم رو به روی دریا واستادم و گریه کردم ، بعدش پاشدم و برگشتم سر زندگی قبلیم و منتظر اینکه ببینم دوباره کی سگ سیاهش میشینه روم ! 

امروز صبح فکر کردم واقعا دیگه نمیتونم ، نمیکشم ... چرا اینا دلیل خوبی برای مردن نیست ؟ 

یه مدت میرفتم پیش یه دکتری ، برای پنجاه دقیقه خداتومن میدادم و اخرش هرچی که میگفتم طرف برمیگشت یه علامت سوال میذاشت تهش و ازم میپرسیدشون ! خب عزیزم ممنونم از راهنماییت واقعا . من میدونم تمام این باگهارو ، کمک کن برطرفش کنم !! اخر هرجلسه هم یه قرص به قرصا اضافه میکرد و چون میخواست غمگین تر از اینا نشم میگفت ببین بعد کم کم این قرصارو کم میکنیم ! الان دیگه پول ندارم حتی پیش همون دکتره هم برم ! 

زندگی همه جوره رومه ! واقعا دیگه نمیکشم دوستان ... واقعا !

۳ نظر

یک هیچ ناتمام

 

وقتی آدم با احساس دوست داشتنی نبود به خواب برود ، و صبح با حس اه باز هم زندگی بیدار شود و تمام روز را منتظر اتفاقی که نمی‌افتد بگذراند ، چه چیزی ازش باقی خواهد ماند؟

۰ نظر

ولی تنهاترم میکنه !

 

دوستم داره ولی دائم ازم انتقاد میکنه

دوستم داره ولی همش ازم شاکیه

دوستم داره ولی همیشه میخواد تغییرم بده

دوستم داره ولی کاش نداشته باشه !!!

 

 

۱ نظر

در استانه‌ی ۲۸سالگیِ جدی و تندخو !

 

دلم میخواست که اردیبهشت برام ماه عشق و عاشقی و بریم تو خیابون قدم بزنیم و ته کوچه بن‌‌بست همو ببوسیم و ادامه‌ی ماجرا باشه،

ولی خب ماهِ تموم شدن بیمه‌ی ماشین و تعویض روغن و پوسیدگی دندونه !

۲۸سالگی واقعا بی رحمه ، هیچ به نیازهای عاطفی ادم توجه نمیکنه! 

۱ نظر

در بابِ دشواری وظیفـه

 

سخت‌ترین کاری که تو زندگیم کردم ، جمع کردن روانم بعد از هربار ت..ر زدن آدم‌ها بهش بود

و همین ر‌وانم ، در دسترس ترین چیزی بود که هربار در اختیار آدم‌ها گذاشتم برای اینکه باهاش بازی کنم

ما آدم‌ها واقعا موجودات عجیبِ مسخره‌ای هستیم !

۰ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان