تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

چرا کسی اینها را به ما نگفته بود؟

 

دلم برای پدربزرگم تنگ شده

برای اینکه بیاد خونمون، برام زغال اخته و پسته خام بخره ، و بگه اینارو دیدم یاد تو افتادم

بعد بشینه جلوم و با لبخند نگام کنه که چطور از خوردنشون لذت میبرم!

که وقتی کل روز تو اتاقمم از مامانم بپرسه چرا الف نمیاد غذا بخوره،از چی ناراحته؟

دلم برای همه‌ی آدم‌هایی که من رو واقعا دوست داشتن تنگ شده! ما کی انقدر تنها و بی‌کس شدیم؟ 

باید همونوقت‌ها یه جایی متوقف میشدیم، ما زیادی جلو اومدیم ، از اونجا به بعد فقط تنهاتر شدن بود . تجربه‌های که فقط بیشتر تو رو به خودت پس میزنن ، فقط خیرگی و بهت !

۱ نظر

و آخرش فقط خودت هستی و خودت و خودت!

 

این غم‌انگیزه که آدم‌هایی که بیشتر از همه دوستشون دارین ، بیشتر از همه غمگینمون میکنن! غم‌های اونا شارپه ، پررنگ ، واضح !!

۱ نظر

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود !

 

روزها میگذرند ، من حل شده ام در روزها،در روزمرگی ، در روز_مرگی! 

دیروز یکی میگفت ما ادم های معمولی هستیم ، عادی درس میخونیم ، ازدواج میکنیم ، طوطی وار ، مسیر پدر مادرهامون رو دنبال میکنیم ، طوطی وار ، یه روز به این نتیجه میرسیم که باید بچه بیاریم ، بچه میاریم ، و میمیریم! معمولی بودن ، حل شدن توی روز ، توی زوال ! من همه ی عمرم خواسته بودم از این واقعیت چسبناک و پلشت دوری کنم ، دویده بودم که دستهاش به من نرسد ! حالا اما خودم را که نگاه میکنم از معمولی هم معمولی ترم! از هیچ هم هیچ ترم !! انقدر خوب و همگن حل شده ام در زمان ، که از نزدیک هم که نگاه کنی ، دقیق هم که بشوی، نمیتوانی تمیزم بدی از روزمرگی!

آدم یک روز ، حوالی غروب به خودش توی آینه ی قدی اتاقش خیره میشود ، و فکر میکنم دقیقا کجای جهان خودش ایستاده؟چقدر عقب تر؟؟ چقدر اصلا پرت تر؟؟ آدم یک روز دوست دارد بمیرد ، دوست دارد خودش را که اینهمه عقب و پرت ایستاده را بگذارد برود و بمیرد ، آدم یک روز حوالی غروب توی آینه ی قدی اتاق به خودش خیره میشود و کاش توی ان لحظه ها برای سوال " دارم چیکار با زندگیم میکنم " جواب درخوری داشته باشد ! حتی اگر از ان جواب دور باشد !! ولی کاش حداقل برای این سوال توی پیچ و تاب های ذهنش یک جواب داشته باشد! وگرنه دلش میخواهد همه چیز را بگذارد و فرار کند ، به کجا؟؟ نمیدانم !

۱ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان