تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی‌رهاند *


حالا باید آمارشان به هزار شب رسیده باشد،شاید بیشتر حتی،شب‌هایی را می‌گویم که داشتم میمردم که کسی باشد که بتوانی با او حرف بزنی،و از بی‌رحمیِ این همه جایِ خالیِ مدام ، غصه‌ام شده بود.البته نمی‌دانم مردن می‌تواند عمق این درد را نشان بدهد یا نه چون به‌نظرم از چیزی مردن هم از آن ترکیب‌هاست که با استفاده‌ی مکرر ،مفهوم واقعی و عمیق خود را از دست داده.مردن،مردن را با تک به تک سلول‌ها احساس کردن!باید هزار شب را رد کرده‌ باشد.نشسته بودم کلیدر می‌خواندم و آهنگ کولیِ همایون شجریان را گوش می‌دادم_آنقدر این ترکیبِ لعنتی به جانم می‌نشیند که دلم می‌خواهد دنیا در همان لحظه تمام شود و گمان کنم زندگی همه‌اش شیرین بوده و دلچسب_همایون شجریان داشت می‌خواند سودای هم‌رهی را گیسو به باد دادی که دوباره این حس آمد و نشست روبه‌رویم.بگذریم، می‌خواهم بهت بگویم که چطور می‌شود هرشب و هرشب در خودت پیچ بخوری برای هم‌صحبتی،هم‌صدایی،چیزی... امروز در دفتر یادداشت‌هایم نوشتم تنهایی‌ام مثل زخمی‌ست که بعد از مدت‌ها همچنان خون تازه می‌زاید وبعد فکر کردم این واقعی‌ترین جمله‌ای بود که تا حالا راجب تنهایی‌ام نوشته‌ام.حالا شب شده،پرده‌ی اتاق را می‌زنم کنار و باد می‌خورد به صورتم،مرداد دارد تمام می‌شود،شهریور تمام می‌شود ،تابستان می‌گذرد و پاییز می‌رسد،پاییز و غروب‌های تاریک و بارانی‌اش از راه می‌رسد،دلتنگی اما کش می‌آید در امتداد تمام فصل‌های سال.


* عنوان از سهرابِ سپهری،بخشی از شعر مسافر

به زایشِ دگرباره‌یِ امید چند گاه باقی‌ست؟


آه چقدر امید، دریا دریا امید_ولی نه برای ما 


کافکا 

نباید یادم بره که آدمیزاد همیشه تنهاست!


دلم می‌خواهد دست‌هایم را بکنم توی وجودم و این تنهایی لعنتی را بکشم بیرون.از دست‌هام بکشمش بیرون ، از چشم‌هام بکشمش بیرون،از مغزم بکشمش بیرون ، از دهانم ... ."آدمیزاد همیشه تنهاست" من حالم از این جمله بیشتر از هرچیزی در این دنیا بهم می‌خورد .می‌خواهم عق بزنم تمام این تنهایی و جملات کوفتی و کتاب‌هایی که خوانده‌ام و این وبلاگ و این چیزهایی که می‌نویسم را توی چاهک توالت و خیال خودم را راحت کنم اصلا.و بروم بمیرم توی همین تنهایی که "آدمیزاد همیشه تنهاست" من میخواهم دنیا و عشق و آینده و پول و دوستت دارم را حواله دهم به یک وری‌ام و برایم مهم نباشد.اما برای من مهم است.برای من همیشه مهم بوده ،من گفته‌ام که مهم نیست ولی مهم بوده.دوست نداشته شدنم برایم مهم بوده،حرف‌های خاله‌زنکی مردم برایم مهم بوده،این تنهایی نکبتی برایم مهم بوده، هزار تا کوفت و درد دیگر همیشه برایم مهم بوده و من ساعت‌ها به همه‌ی اینها فکر کرده‌ام.زندگی مزه‌ی استفراغ گرفته و شهر مثل میدان جنگ شده و حس‌های خوب چقدر از من دور شده‌اند.تنهایی مثل توده‌ی بدخیم تکثیر شده توی جابه‌جای بدنمان ، توی تاکسی لمیده رویمان،توی بیداری خِر گلوی‌مان را چسبیده ، توی خواب افتاده رویمان...

زر مفت می‌زنیم ما ،گند بزنند به ما و حرف‌هایمان .همین حالا هم من دارم زر زر می‌کنم ، همسایه‌ی طبقه سومی‌مان که دارد با زنش دعوا می‌گیرد و از او می‌خواهد که گوه بخورد زر میزند، مجری تلویزیون از همه‌ی ما بیشتر زر می‌زند.

همه مدام داریم زر میزنیم و همدیگر را تنهاتر از این تنهایی که هستیم می‌کنیم و میزنیم در ماتحت هم و هم را پرت می‌کنیم توی خرابه‌ی دنیا و می‌گوییم یالا ، زندگی کن و عرضه داشته باش و از پس خودت بربیا به تنهایی،خودت برای خودت کافی باش به‌ تنهایی و بمیر به تنهایی و هروقت دلت خواست گرمای تن کسی را زیر سرت حس کنی وقتی داری دردهایت را زار می‌زنی یادت باشد که "آدمیزاد همیشه تنهاست" خب مگه قبلا بارها نگفتمت؟ حالا هم باید من را ببخشید چون بارها با خودم گفته‌ام که نباید اینجا زر بزنم اما باز هم یادم می‌رود. 

حالا بهتر است چند روزی برویم و بعد از اینهمه حرف زدن بیهوده خستگی در کنیم و سکوت را تمرین کنیم توی تنهایی که "آدمیزاد همیشه تنهاست" و خاک بر سرش با این نتیجه‌ی مسخره‌ای که بعد سال‌ها خواندن و فکر کردن و ریاضت کشیدن بهش رسیده است !

به من بگو که بعد‌ها به این غصه‌ها خواهم خندید



پیدا کردن سرترالین توی کوله‌پشتی آدم‌هایی که برایمان عزیزند ، برای یک آن می‌تونه کل وجود مارو از هم بپاشپد و ما رو نسبت به آینده مأیوس‌تر از همیشه کنه ...



Filling the loneliness


آخر هفته‌ی خود را چگونه گذراندید :


- انیمیشن (Coco(2017

- فیلم (The great Gatsby(2013

- فیلم (Sybil (1976

- جلد پنجم کتاب کلیدر 


 یکی از یکی بهتر  


+ فکر می‌کنم چقدر فیلم خوب هست که ندیدم و چقدر کتاب خوب هست که نخوندم ! این هم خوبه هم بد .

++ رشت از دیشب تا همین الان بارونیه ، نه از اون بارونا که بیشتر هوا رو گرم و مرطوب می‌کنه ، از اونا که سرد میشه و باد از پنجره میاد تو اتاق 

نپرسیدن عیب است !


جا داره یادی هم کنیم از خاطرات کارآموزی‌ها:



- این ظرف واسه آزمایش ادرارتونه ، اول ادرارو بریزین دور بقیه‌ش توی این ظرف تا این خط .


بیمار: ادرار بزرگ یا کوچیک ؟؟


- ادرار‌ِ :/ کوچیک

but hope is the last savior

                 


آدم نمیتونه بدون امید زندگی کنه ، شاید بتونه زنده بمونه ، ولی زندگی نمی‌کنه

اینو تو بدترین شرایط زندگیم برای یکی فرستاد و اون برام نوشت : "دل ما همیشه شکسته‌ست فرزند ، اما امیدواری هیچ‌وقت از جیپ چپ پیراهن‌مان کم نشد" بعد فکر کردیم چی به سر ادم میاد وقتی همه‌ی امیدشو ناامید کنن ؟ وقتی تا چشمش کار میکنی تاریکی باشه ؟ میمیره دیگه ، نمی‌‍میره ؟


پی‌نوشت : جمله‌ی داخل " " واسه ناظم حکمته .

پنهان کردن چیزهای زیادی پشت چیزی دیگر



از صبح زده بودیم از شهر بیرون و هیچ هدف مشخصی نداشتیم و حتی فکر ناهارمان را نکرده بودیم ، توی راه آنقدر با آهنگ‌های مورد علاقه‌ی‌مان فریاد زدیم و خواندیم که صدایمان گرفت ، حتی به آن خانم‌هایی که کنار ساحل به ما تذکر دادند که مانتو‌هایتان کوتاه‌ست و رنگ لباسی که زیرش پوشیدین هم مشخص است نگفتیم که به شما مربوط نیست ، حتی به راننده‌ی ماشینی که موقع دور زدنش زده بود پشت ماشین‌ و سپر را شکست نپریدیم و چیزی نگفتیم ، فقط با آهنگ‌های مورد علاقه‌یمان فریاد زدیم و توی ماشینی که شیشه‌هایش دودی بود رقصیدیم و توی دریا دویدیم و لباس‌هایمان خیس شد و باران گرفتتمان و خیس‌تر شدیم ، برای سگ‌ کنار دریا باقی‌مانده‌ی غذای ناهارمان را گذاشتیم و انقدر از صبحش خندیده بودیم که شکم‌هایمان درد گرفته بود . 

ما چهارتا دختر بیست و یکی/دو ساله بودیم که از صبح از شهر زده بودیم بیرون و با آهنگ‌های مورد علاقه‌ی‌مان فریاد زده بودیم که یادمان برود چه آرزو‌هایی داریم که از فردا حتی از ما دورتر از قبل می‌شوند ، که فراموش کنیم توی کله‌ی هرچهارتایمان گذاشتن و رفتن دارد خودش را به در و دیوار می‌کوبد ، که فراموش کنیم سیاست چیز کثیف و بی‌رحمی‌ست که به ما و آینده و آرزوهایمان توجه نمی‌کند ، ما چهارتا دختر بیست و یکی/دو ساله بودیم که می‌خواستیم خیلی چیزها را پشت خنده‌ها و فریادهایمان مخفی کنیم و بگوییم هیچ جایمان از هیچ‌جای این زندگی درد نمی‌کند .

۵ نظر

نمایش هرروزه


بعدش رفت ، من و افسره به هم گفتیم که از ملاقات هم خوش‌وقت شدیم.

این حالمو بهم می‌زنه،همیشه دارم به یکی می‌گم "از ملاقاتت خوش‌حال شدم" در صورتی که هیچم از ملاقاتش خوش‌حال نشده‌م.گرچه، فکر می‌کنم اگه آدم می‌خواد زنده بمونه باید از این حرفام بزنه.


ناتور دشت / جی.دی.سلینجر / ترجمه‌ی محمد نجفی / صفحه‌ی ۸۹


۳ نظر

دوست داشتم که تو مخاطب این جمله باشی/1



تو تنها آدمی هستی که هیچ‌وقت باهاش احساس تنهایی نکردم

About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان