تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

بغلم کن ، تکانم بده با اشک، تا از این خواب بد بلند شوم

 

اونقدری غمگینم که اگه برای کسی لب باز کنم و بخوام از چیزی که به زندگی من گذشت بگم بغضم میترکه . از این که همیشه علی رغم تلاش هام واسه به دست اوردن یه جایگاهی، اونی که بهش میرسه من نبودم ، از اینکه بدترین‌ها همیشه باید نتیجه‌ی انتخاب‌های من بود . اینکه آشغال‌ها و زیرآب زن‌ها همیشه باید سر راه من سبز بشن ، از اینکه تمام اونهایی که فکر میکردم دوست منن و بهشون کمک کردن از پشت هلم دادن تا پخش زمین شم ،از اینکه همیشه بدترین‌ها گیرم اومده و همش خواستم خودمو اروم کنم که حتما یه امتحانه ، حتما باید قوی تر شی. حالم از این فکرم بهم میخوره . من نمیخوام که ادم قویه‌ی ماجرا باشم. میخوام که ادم ننر و ضعیفی باشم که با پارتی بازی کارش راه میوفته . نمیخوام اونی باشه که واسه احترام گذاشتن دهنشو میبنده ، میخوام داد بزنم و سرتاپای ادمایی لجنی که دورمن رو به فحش ببندم .. شلیک کن رفیق !

۰ نظر

برای باور امید

 

تو کم کم بزرگ میشی و یاد میگیری که با دیدن امید زنی که شوهرش چهار روز پیش وقتی میرفته سرکار تصادف کرده و قطع نخاع شده و فکر میکنه که قطع کامل نخاع درمانی داره ، نابود نشی و تو خودت فرو نری  

یاد میگیری که عشق ، شاید فرزندیه که مادر پیرشو که چند ساعت به زندگیش مونده رو برمیگردونه تا زخم عمیق بسترشو پانسمان کنی ، که بهش میرسه و خوشبو کننده به بدنش میزنه باشه

یاد میگیری که به بیماری که یه هفته پیش باهات حرف میزد پروپوفول بزنی و لوله تراشه رو بدی دست بیهوشی تا اینتوبه‌ بشه و چند وقت بعد سر سی پی آرش باشی و دلت نگیره از کثافت بازی زندگی 

یاد میگیری که دنیا زشت و بی رحمه ، و تو حق نداری با دیدن این بی رحمی‌ها گریه‌ت بگیره ، فقط باید ادامه بدی ، حتی اگه واسه ادامه دادن خیلی خسته و متلاشی باشی ...

۰ نظر

بر خاک افتاده

 

ما برای درد کشیدن آفریده شدیم 

اشتباه کردیم که خیال میکردیم روزی تو ایوون خونه‌ای گرم میشینیم و به روزهای سخت گذشتمون فکر میکنیم و با خودمون میگیم که ارزشش رو داشت

اشتباه میکردیم که فکر میکردیم روزی کسی که عشق رو برای ما معنی کرده رو در آغوش میگیریم و یادمون میره تنهایی چقدر سخت و جانکاه بود ، یادمون میره چقدر مردیم تا یه بار زنده شیم

اشتباه میکردیم که تو رویا میدیدیم که دلمون گرم شده ، پشتمون گرم شده ، خیالمون گرمه 

بهار اشتباه بود ، سال نو اشتباه بود ، ارزوهای خوب اشتباه بود ، ما برای درد کشیدن افریده شدیم، تمام خوش خیالیهایی که داشتیم فقط شدت این درد رو بیشتر کرد... 

 

"دیگر جا نیست

قلب‌ات پر از اندوه است

خدایان تمام آسمان‌های‌ات بر خاک افتاده‌اند "

۰ نظر

بطالت

 

من استاد دست رو دست گذاشتن و هیچکاری نکردنم . میتونم ساعت‌ها و روزها و هفته ها و حتی ماه ها رو بدون اینکه کار خاصی انجام بدم یه گوشه بشینم و وقتمو صرف کارای بدرد نخوری مثه چرخیدن تو اینترنت، و از واتس آپ به تلگرام و از تلگرام به واتس‌آپ منتقل شم . و هرشب تصمیم بگیرم که از فردا دیگه یه ادم دیگه میشم و همه ی کارها وبرنامه هام رو عملی میکنم ، از فردا اما باز همون دور باطلی رو شروع کنم که روز قبل. 

۰ نظر

The elephant man

 

نمی‌دانم اگر این روزها گذشت و زنده ماندیم، آدمی که از ما باقی خواهد ماند چطور خواهد بود

۰ نظر

نشنیده‌ام از لب ساکت شهر به جز آیه‌ی بی‌سحری ...

 

یکی از همکارام میگفت دلم میخواد یکی بیدارم کنه و وقتی چشمامو باز میکنم ببینم همه اینا خواب بوده . چه روزای کابوس واری به ما میگذره . هرروز پر شده از خبرای بد . میشنوی که فلانی حالش بده ، فلان دکتر اینتوبه شد ، فلان همکار مرد ... مثل یه کابوس تاریک و وهم الود میمونه . امروز حکم حقوقی جدیدمو دیدم که حقوقم زیاد شده، نمیدونستم باید خوشحال باشم؟باید برنامه بچینم که با این پول چیکار کنم ؟ خوشحالیم دو دقیقه بیشتر طول نکشید، بعد دوباره حل شدم تو غم اینروزا . اینکه اصلا زنده میمونم که بخوام از حقوقم استفاده کنم ؟ اینکه دلِ خوشی باقی میمونه؟ چی به سر خونوادم میاد؟ تا اخر این روزای شوم باید چقدر دیگه شاهد خبرای مرگ این و اون باشم؟ وقتی تو خونم مدام عذاب وجدان دارم که نکنه من ناقل باشم و خونوادمو الوده کنم ؟ منم دلم میخواد یکی بیدارم کنه و بگه بلند شو ، کابوس‌های مدامت تموم شد ... حالا نوبت رنگ سبزه که بعد از اینهمه سیاهی، جلوه کنه.

حس میکنم دیگه طاقت شنیدن خبرای بد ندارم ، اما مگه برای زندگی مهمه ؟؟ مدام واقعیت مثل یه سیلی محکم میخوره تو صورتت .

۰ نظر

.

 

برآی ای آفتاب صبح اُمید

که در دستِ شبِ هجران اسیرم

۰ نظر

دوتا امید در این ناامیدیِ مطلق

 

هی تو فکرم میره و میاد که سالهای بعد چه فیلم‌ها و چه کتاب‌هایی از این روزها و سال‌ها درمیاد . سالهای بعدی که شاید ما مردیم و نیستیم که جای این رنج‌ها موقع دیدن یا خوندنش تو قلبمون تیر بکشه.

۰ نظر

طنز تلخ

 

یکی دیگه از پارادوکس‌ها و فرمالیته بازیای این روزها تو بیمارستان اینه که تا دیروز که از کرونا خبری نبود و پای اعتبار بخشی وسط بود مغز ما رو ترکونده بودن که از هر مریض به مریض دیگه میرین هندراپ* کنین،حتی میخواین برین سرم مریضم چک کنین هندراپ کنین حواستون باشه! بعد امروز سرپرستارمون رفته به مسئول کنترل عفونت میگه خب چرا درموسپت* نمیدین ما با چی هندراپ کنیم؟ میگه مایع صابون هست که ، مگه به بخش شما ندادن؟؟

بعد رئیس بیمارستان هی با لبخند ژکوند به همه میگه ماسک واسه چی میزنین؟تا وقتی بیمار مشکوک ندارین اصلا ماسک لازم نیست که . بعد پرسنل نظافتو تو حیاط دیده گفته بخش‌ها رو جارو نزنینا! ویروس پخش میشه!!!! 

یعنی نری‌نیم به اینهمه دروغ؟؟ به اینهمه تظاهر؟ 

 

هندراپ شستن دست با یه مایع الکلیه و درموسپتم یه مایع با پایه‌ی الکل که واسه ضدعفونی کردن دست ازش استفاده میشه.

 

 

گریه کردم ، برای حال خودم و امثال من که برای هیچکس توی این کشور لعنتی مهم نیست، برای ما که همیشه بدبخت و بازیچه بودیم ، اگه دانشجو و معلم و کارمند بانک باشی محقی که بخاطر کرونا تو خونه بمونی و راجب اپیدمی یه بیماری ویروسی جوک و دری وری بسازی، ولی اگه پرستار یا اینترن باشی هیچ حقی نداری،حتی همینقدر حق نداری که بهت یه ماسک بدن .. میبینی... تو هیچی نیستی،تو یه پله از هزارتا پله ی یه نردبون بلندی برای رسیدن عده‌ای به پول و قدرت و کثافت

۰ نظر

F.......k

 

از بحث کردن با ادم‌ها خسته شده‌ام . از اینکه هجوم میاورند توی بخش و نمیفهمند که همه‌یمان داریم به ف‌اک عظما میرویم و باید به همه حالی کنی که بحران است ، ملاقات ممنوع است ، کوفت است ، درد است ، ماسک‌های بی‌صاحبتان را روی زمین رها نکنید ، از کله خرابی ملت خسته‌ام ! وقتی به همراه مریض میگوییم داخل نیا! ملاقات ممنوع است،بخشنامه‌ی دولتیه و میگوید من جبهه رفتم و توی سرم ترکشه! فکر میکنم مرگ تدریجی نه ، کاش همه‌یمان توی این کشور عقب افتاده‌ی جهان سومی حال بهم زن منفور به یک مرگ آنی دچار شویم و تمام شویم!وای ایران ، تو منفور ترین وجه زندگی من هستی.

 

پی‌نوشت:این خاک نفرینی‌ست ، رستمی دوباره پسر کشته 

۰ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان