تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

رو به غروب

 

من جوری از نظر عزت نفس نابود شدم ، که دوست‌دخترهای جدید دوستهای قبلیم،یا اونایی که یه مدت بهم پیشنهاد میدادن رو که میبینم میگم وای این چقدر خوشگله ، این چطور قبلا  با من دوست بود؟ یا با این سلیقه چطور به من پیشنهاد داده بود ! در این حد تاسف برانگیز و خویش دوست ندار ! چی شدیم ما؟!

 

پی‌نوشت: وبلاگ عزیزم ، تو صمیمی‌ترین و تنها گوش شنوای شخصی ترین حرف‌های منی!اگرچه هیچ مخاطبی هم نداشته باشی، ولی ممنون که تو تموم این سالها بودی.

۰ نظر

در گذار سالها

 

آدمهایی که برای مدت طولانی ما رو ندیدن ، مثلا هفت یا هشت سال، بهتر از هرکس دیگه ‌ای میتونند متوجه شکستن ما در طول زمان بشن ، میتونند بفهمند که برق چشمامون رفته ، سرزندگیمون کم شده و خنده‌هامون چقدر سطحی‌تر شده ! دوستی رو دیدم بعد از حدود هشت سال، پریروز که دیدمش پرسید خسته‌ای ؟ گفتم نه خوبم . امروز که دوباره همو دیدیم یکم راجب وضعیت مملکت حرف زدیم و بی‌فردایی پیش رومون ! بعد وسطای حرفمون یهو برگشت گفت دفعه پیش که دیدمت بنظرم یکم دپرس بودی و الان میفهمم چرا ! بعد بهم گفت که زیاد فکر نکنم . منم خندیدم و گفتم باشه . بهش گفتم این روزا مثل خیلیای دیگه فشار روانی وحشتناکی رومه چون میبینم که با این که صبح تا شب دارم کار میکنم بازم ول معطلم جلوی آرزوهام ! بعد دوباره بهم گفت که لطفا راجب همه چیز عمیق و زیاد فکر نکن !

صداقت توی حرف‌هاش و حالت چهره‌اش موقع حرف زدن،اینکه یجوری حرف میزد که انگار واقعا نگران منه ، باعث شد تمام ساعت‌های بعدی دیدارمون رو به این فکر کنم که من چقدر نسبت به قبلم تغییر کردم ، چقدر دیگه صدام انرژی نداره، چشم‌هام چقدر همیشه خسته‌ست و لبخندهام چقدر مصنوعی شده . 

بله، کاش کمی به خودم فکر کنم پیش از انکه خیلی دیر شود!

۰ نظر

قسم به لرزش صدای علیرضا قربانی وقت خواندن این کلمات

 

تو این طلوع آرزوی خفته بر باد

بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد

۰ نظر

هیچ و پوچ

 

عزیزم 

خسته تر از اونم که بتونم با کلمه‌های قشنگ قشنگ ، از درد نداشتنت بر زخم سرباز این روزهای روح تکه تکه شده‌ام حرف بزنم . فقط به من بگو ، به من بگو این روزهای گند من میگذرن ، به من بگو این حال نحسِ ناتموم ، تمام سهم من از این زندگی لجن نیست . به من بگو این ادمهایی حال بهم زن اطرافم، تمام ادمهایی نیستن که قراره توی این زندگی سر راه من قرار بگیرن .

۰ نظر

بر عبث پاییدن

 

من تو تموم دوازده سیزده سال اخیر زندگیم تلاش کردم و خودمو تکه پاره کردم و کلی کتاب و فیلم و پادکست و هزار چیز دیگه رو به کار گرفتم که بتونم بدون نیاز به کسی زندگی کنم ، هنوز ولی نیاز دارم یکی بیاد بهم بگه تو خوشگلی تا باورم بشه خوشگلم ، یکی بیاد بهم بگه خوبی تا باورم بشه خوبم ،واقعا فکر میکنم تمام این سالهارو ریدم بس که تلاشام بی‌فایده بود .

۰ نظر

هـوم؟!

 

 

من نمیدونم 

ولی به نظر شما دیگه وقتش نرسیده که نسل بشر منقرض شه و اینجا نباید تهش باشه؟

 

۰ نظر

نقطه،تمام

 

انگار که هزارساله باشی و بار هزارسال زندگی ، جنگ ، بیماری روی دوشت باشد و قد هزار سال شاهد گذر تاریخ و فراز و فرودهاش باشی و دلت سنگ شده باشه از ناملایمات . شبیه یک مرده زندگی میکنم . انگار که از گور برخواسته باشم و بدانم که به زودی به ان برخواهم گشت . هیچ ارزویی ندارم . هیچ چیز ذره ای شوق در من ایجاد نمیکند . انچه که میتواند تمام زندگی من را با آن تعریف کرد ، کلمه هایی مثل هیچ،خسته ، سیاه ... سیاه ...سیاه عمیق 

۰ نظر

Dead

 

هیچوقت در زندگی‌ام اینقدر از نظر روحی ، خسته و متلاشی نبودم.هیچوقت .

۰ نظر

به سان یک مطرود

 

نمیدانم وقتی کسی میگوید وقتی دیر به دیر شبکه‌های اجتماعیم را باز میکنم و هیچ پیامی ندارم ، چقدر غلومیکند و چقدر راست میگوید 

من ولی،مدت‌هاست که از طرف هیچکس پیامی دریافت نکرده‌ام ، کسی که حالم را بپرسد و مقصدش هم همین باشد که خبری از من بگیرد . اینطور زندگی کردم هم عجیب است. در سکوت و بی‌خبری ، انگار که وجود نداری اصلا 

انگار که سالها بود همه‌ی ارتباط‌هایت کشک بود ، هیچ بود ، هویچ بود.

۰ نظر

دلهره

 

امروز اولین قدم‌هام برای مهاجرت رو برداشتم ، اگرچه هنوز خیلی راه مونده و تازه اولشم،ولی ترسیدم و هزارتا سوال تو ذهنم شکل گرفته . ادم قبل از اینکه به چیزی نزدیک بشه نمیدونه چقدر بزرگه و چقدر ترسناکه .

۰ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان