تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

زنده‌گی وجود داره

" با گفتنِ این که زنده‌گی وجود داره سرما از پیشم رفت و 

 خواب از سرم پرید.حس میکنم دوباره خودم شدم . زنده‌گی...

 ببین!یه چراغ روشن می‌شه،صدایی میشنوم،یه نفر می‌دوه،

 فریاد میزنه،ناامید میشه ، ولی هزارون نفر به دنیا میان!

 صد هزار تا بچه!بچه‌هایی که خودشون یه روزی مادر یا پدر 

 بچه های سال‌های بعد می‌شن . زنده‌گی نه به تو احتیاج داره

 نه به من !تو مُردی ، منم شاید بمیرم.ولی مهم نیست ،

 چون زنده‌گی نمی‌میره! "


 نامه به کودکی که هرگز زاده نشد - اوریانا فالاچی

ماتم‌کده؛ خانه‌ای که در آن غم و اندوه حکم‌فرما باشد

دارم به آخرین پیامتان فکر میکنم

پیام‌های سوخته‌ی ناتمام

که مثل این سفر 

هیچ‌وقت به مقصد نرسید

به اینکه: نگرانم نبا...

به اینکه: از دور می‌بو...

به اینکه: تو هم مراقب خو...

دارم به انگشت‌های کسی فکر میکنم

که برایت نوشته‌ بود: رسیدی زنگ بزن عزیزم 

به باقی‌مانده‌ی شیشه‌ی عطرت روی میز

به پیراهن تازه‌ات

به اینکه مرا ببخش مادر

اگر این‌بار به‌جای سوغاتی،خاکسترم را برایت هدیه می‌آورم .


"داوود سوران"

پی‌نوشت: …

راه سفر با تو کجاست ؟

نه از تو میشه دل برید

نه با تو میشه دل سپرد

نه عاشق تو میشه موند

نه فارغ از تو میشه مُرِد

هجوم بن‌بستو ببین

 هم پشت سر هم روبه رو

راه سفر با تو کجاست

من از تو میپرسم بگو

بن‌بست این عشقو ببین

هم پشت سر هم رو به رو

راه سفر با تو کجاست

من از تو میپرسم بگو


تو بال بسته‌ی منی

من ترس پرواز توام

برای آزادی عشق از این قفس من چه کنم ؟


"زویا زاکاریان"


پی‌نوشت: میشه عاشق نبود،ولی این اهنگ رو صدبار پلی کرد و با صدای بلند باهاش خوند و فکر کرد که عشقی وجود داره

که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم*


از سرزمین تحریم‌ها و مرگ‌بر‌ها و ریزگرد‌ها و سرطان‌ها و وعده‌های دروغ و حال‌های بد منو ببر به جایی که حداقل دست‌هات هست !



* بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت 

   که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم

۹ نظر

گذشته‌ای که شما را به بعضی‌ها میچسباند !

متاسفانه باید بگم که دوستانی دارم که ۷ - ۸ ساله که باهاشون دوستم و دوستای صمیمی به حساب میایم ولی فقط به درد شادی های هم میخوریم ، یعنی دوزار تو موقع حال بد نمیتونیم دردی از هم دوا کنیم ! و بدترین جاش اینجاست که امروز که کنارشون بودم به این نتیجه رسیدم چقدر فرق کردیم نسبت به قبل!چقدر دیگه کنارشون بودن برام اون لذت سابق رو نداره،چقدر دیگه شوخی هاشون منو به خنده وا نمیداره و اینکه چقدر خودمو کنترل میکنم که باهاشون وارد دعوای کلامی نشم !!

واقعا شاید مشکل از منه که انقدر عن اخلاق و سخت گیر شدم ! به هرحال این خیلی حس نگران کننده‌ایه که از بودن کنار ادم‌ها لذت نبری و حتی شخصیتشونو دیگه نپسندی ، ولی هنوز دوسشون داشته باشی!

دلمون‌ تنگه ، تو بیا .

من دلم گرفته، من خیلی دلم گرفته که آهنگای مرضیه ودلکش رو از صبح هزاربار گوش دادم ، یا آهنگای علیرضا قربانی رو ، یا الان که با بوی گندم داریوش بغض کردم زیر پتو . من دلم گرفته ، نگو تو هم که همیشه دلت گرفته ، من تمام روزارو دارم نقش آدم پرانرژی رو بازی میکنم. تو نگاه اونایی که منو میشناسن دقیقا همونیم که باید باشه: یه دختر ۲۲ساله‌ که میگه و میخنده،پس حتما همه چی خوبه .اما چرا هیچکس هیچوقت این لایه ی حال بهم زن رو از چهره‌ی من کنار نمیزنه که من گریه کنم . من دلم گرفته ، تمام امروز دلم میخواست با کسی حرف بزنم ، تمام امروز که داشتیم برنامه ریزی میکردیم با بچه‌ها واسه برنامه‌ی فردا ، من کلی حرف داشتم ولی گوشی براش نداشتم .میدونی چقدر حس لعنتی و بدیه ؟ من دلم گرفته ، من دلم واقعا گرفته 

!You are really really really funny

میتونم هزاران خط راجبش بنویسم ، ولی خلاصه‌اش این میشه که به نظرم خانمی که از سر تا پاش عملیه ، دغدغه‌ایه به جز رنگ مو و کهنه شدن لباساش نداره ، و با ناخن‌های کاشتش نمیتونه دست به خیلی کارها بزنه ، خودش مصداق بارز خشونت علیه زنانه ! حالا این ادم عکس پروفایلش رو هم میذاره

:Stop violence against women

همین قدر مضحک یعنی !!

PaceMaker

وقتی شب دراز میکشم،دستمو میذارم رو قلبم که داره تند و نامنظم میزنه ، و با تمام وجود ازش تشکر میکنم ، تشکر میکنم که با وجود تمام استرس ها و هیجان های مدامی که هر ساعت و هر ثانیه ی روز زندگیم بهش وارد میکنم ، هنوز میزنه  ، هنوز داره میزنه ، از ارگان کوچکی که با وجود یاس و اندوهی که بهش وارد کردم همیشه،هنوز داره برای زنده موندن تلاش میکنه ، با اینکه اگه کمتر از یک ثانیه بخواد که دست از تلاش برداره ، همه چیز تموم میشه ! انقدر دستم رو روش نگه میدارم تا ریتمش آروم شه ، که از تپیدن هیجانیش به یه تپش نورمال برسه ! امروز صبح که از تیر کشیدنش از خواب بلند شدم و الان که درد میزنه به پشتم ، دارم میفهمم که برای فرستادن خون به تمام بدنم چقدر سعی میکنه ، دارم میفهمم که چقدر خسته‌ست ، اما هنوز میخواد که زندگی کنه .

دخترهای غمگین را دوست ندارند الف

من و تو دخترهای غمگینی بودیم و جهان دخترهای غمگین را دوست ندارد!ما یکبار باهم از تنهایی گفتیم و زدیم زیر گریه . فکر کن!دوتا دختر 18ساله وسط سربالایی خیابان تختی زده بودیم زیر گریه و تمام آدم های خوشمزه ی دنیا انگار جمع شده بودند توی همان خیابان و به ما تیکه پرانده بودند!از کتابفروشی خیابان امام خمینی کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم خریدیم و توی همان خیابان روی یک نیمکت نشستیم و من خواندم:«از یاد نبر که اکنون نیاز من به تو نیاز من به تمامی ذرات زندگی ست ». و اشکهایمان را پاک کرده بودیم . بعدتر گریه هایمان را برده بودیم توی کافه های پردود که کسی نبیند. همه دیده بودند اما!آخرش گریه هایمان را بردیم پشت پیام هایمان ! برایت شعر فروغ میفرستادم  و تو برایم از احمدرضا احمدی شعر میفرستادی . هنوز اما یاد نگرفته ایم جلوی اشک های لعنتی مان را بگیریم!

چهارشنبه ها میرفتیم روی پل عابر پیاده آهنگ روزای آفتابی رو بروم نیار ابی را داد میزدیم و میخواندیم . روی پل میدویدیم و از صدای پایمان روی کف پل هوایی از تمام صداهای توی مغزمان انتقام میگرفتیم .

آن موقعها پسری که دوستش نداشتم و او هم دوستم نداشت شاید،برایم فرستاده بود زیباترین دخترها دخترهای شادند!

و من توپیده بودم بهش که برود با همان دخترهای شاد و من زیبا نبودم،من دخترِ شادِ زیبا نبودم!

تو روز تولدت کنار پسری که دوستت داشت و دوستش داشتی هم حتی داشتی میزدی زیر گریه،من اما دیدم که بغض را فرستادی پایین تر از چشمهایت و فکت که لرزید!

امروز که دیدمت با وجود اینکه توی این مدت مثل قبل با هم صمیمی نیستیم و با هم حرف نمیزنیم و تو داری سعی میکنی ادای آدم های شاد را  در بیاوری ، من اما میبینم که هنوز همه چیز مثل قبل است . من اما میخواستم بگویم ما دخترهای غمگینی هستیم الف،نگفتم اما ! نه که فکر کنی غمگین بودن چیزیست که میشود بهش افتخار کرد ، نه اصلا. اصلا خاک بر سرمان که نتوانستیم مثل نصف بیشتر هم سن و سالانمان باشیم .

ما دخترهای غمگینی هستیم ،و شاید دخترهای غمگین را "واقعا" کسی دوست ندارد ، و تو حق داری که تلاش میکنی شبیه آدم های شاد باشی ...


پی‌نوشت:بستگی داره،بستگی داره که غمگین رو چجوری معنا کنی !

انزجارِ مفرط

حالم از همه چی بهم میخوره ، حتی از صدای عادل فردوسی‌پور وقتی صداشو موجه میکنه و از مشکلات مملکت حرف میزنه که یعنی به فکر مردمم! همین‌قدر فراگیر ، همین‌قدر بی‌ربط

About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان