تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم*


از سرزمین تحریم‌ها و مرگ‌بر‌ها و ریزگرد‌ها و سرطان‌ها و وعده‌های دروغ و حال‌های بد منو ببر به جایی که حداقل دست‌هات هست !



* بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت 

   که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم

۹ نظر
محدثه //
۲۴ بهمن ۱۹:۳۳
جا داره همین الان از وسط ریز گردها سلامی عرض کنم... حتی خاک های توی ریه م هم سلام میرسون :l
واقعا دیگه دارم متنفر میشم از این وضع شهر و کشور، شاید تنها احساسی که داشته باشم ترحم باشه، اونم شاید

پاسخ :

این پستو وقتی نوشتم که بی بی سی داشت راجب ریزگردای امروز اهواز و شهرای اطرافش حرف میزد :(
واقعا امیدوارم یه معجزه‌ بشه که هوای اونجا به وضعیت سلامت برگرده ، وگرنه از سران کشور که انتظاری نداریم دیگه.
چقدر سخته زندگی تو اون شرایط :((

محدثه //
۲۴ بهمن ۲۱:۰۳
واقعا راست گفتى، مگر اینکه معجزه بشه...
خدا نصیبه گرگ بیابون نکنه آقا :| :d 
یاد یه چیزى افتادم؛ سرى پیش که گرد و خاک شده بود، اونم براى یه هفته، به بابام گفتم، یعنى آدم توى بدترین منطقه ى دنیا باشه، توى این کشور ایران باشه، توى بدترین استانش باشه، توى این شهر که حرف خیلى مهمى توى اقتصاد میزنه و اوضاعش این شکلیه باشه... واقعا داریم بد شانس تر از ما؟
ببخشید که اینا رو اینجا توى وبت نوشتم.. از همین تریبون به وزرا و رؤسا خسته نباشید میگم :)

پاسخ :

واقعا :((  هممون تو این کشور به نوعی بدشانسیم ! 

نه بابا خواهش میکنم ، منم ازشون تشکر میکنم به خاطر تلاش های بی وقفشون برای مردم :)
ستاره
۲۶ بهمن ۱۱:۱۵
یار دلنواز بی‌رحم...

پاسخ :

یاری که همراه نبوده هیچوقت ...
ستاره
۲۶ بهمن ۱۱:۱۷
برای پست قبل.. خیلی خوبه که هنوز می‌تونی دوسشون داشته باشی.. من که حتی از دوست داشتنشون هم می‌ترسم.. ادمها فقط بلدن به هم رنج بدن.. فقط!

پاسخ :

حس میکنم دوست داشتنشون برام تبدیل به یه وظیفه شده ، اینجوری که باید دوستشون داشته باشم ، بخاظر روزای خوبی که با هم داشتیم
ستاره
۲۶ بهمن ۱۱:۲۳
برای دلت گرفته ات باید بگم.. بهتره توی تنهایی دلت گرفته باشه تا اینکه کسی نقاب رو کنار بزنه و اشکت رو ببینه و ضربه ای محکمتر به جان و روحت بزنه.. 

پاسخ :

باید عمیقا به این اعتقاد برسم

ستاره
۲۶ بهمن ۱۱:۲۷
در مورد نجوات با قلبت.. چه حس خوب و آرامش بخشی... اینکه حواست به قلبت باشه.. دست بذاری روش و باهاش حرف بزنی و تلاشش رو قدر بدونی و با نوازش کردنش ریتمش رو آروم کنی.. باید یه بار امتحانش کنم... و بهش بگم پس کی خسته میشی و اجازه میدی رها بشم؟!. واقعا.. بین این همه فشارو استرس و لحظه هایی که زندگی رو واقعا نتونستم دووم بیارم چطور مسرانه به تپیدن ادامه داد...

پاسخ :

امتحانش کن حتما ، متوجه تغییر ریتمش خواهی شد:))

دور از جونت ، نگو اینجوری ، باید ممنون بود ازش بخاطر تموم اون لحظه هایی که طاقت اورده

ستاره
۲۶ بهمن ۱۱:۳۱
در مورد دخترهای غمگین.. زودتر از من به این نتیجه رسیدی. آفرین! ولی من خیلی دیر فهمیدم وقتی سرد شدم از قله ای که با یقین ایستاده بودم. که یک هو دیدم مردم آدمهای غمگین را دوست ندارند و ممکن است دختری شاد را جایگزین دختری کنند که با چشمهایش رنج را می بیند و با قلمش مینویسد و با اشکهایش فریاد میکند. مردم دختری شاد و دیوانه را دوست دارند که نبیند نشنود و فقط بخندد مانند دیوانه ها. حالا من هم همان دختر غمگینی هستم که چون زنی شاد نقاب لبخند زده است و فقط چانه اش میلرزد به وقت غم!

پاسخ :

من هم وقتی بهش رسیدم،با یقین و اعتماد روی جایگاهی ایستاده بودم که برای رسیدن بهش نیرو گذاشته بودم و بعد فهمیدم که تمام راه رو غلط اومده بودم !

مردم دخترهای غمگین را دوست ندارند ، حتی وقتی از ته دل بخندد و برقصد و اواز بخواند ، انگار همه از بغض توی گلوش باخبرن!


ستاره
۲۶ بهمن ۱۱:۳۳
به کی میشه گفت واقعا؟ چه اهمیتی داره اصلا؟!

موافقم!

پاسخ :

به هیچکس نمیشه گفت ...

ستاره
۲۹ بهمن ۰۹:۲۰
موفق شدم.. موفق شدم.. عاشششقتم.. تو امرزو صبح من رو روشن کردی دخترِ حوا.. الهی معجزه لبخند رو با تمام وجود ببینی .. 

پاسخ :

خب خداروشکر ، خوشحال شدم
مرسی عزییزم ، تو هم همینطور:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان