تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

و حتی هیچکس که بتونی این رو بهش بگی و فکر نکنه دیوونه‌ای

 

ولی دیگه واقعا هیچ چیز wow و هیجان انگیزی باقی نمونده ! هیچ آدم منحصر به فردی ، هیچ جای بکر و دست نخورده‌ای ، هیچ تجربه‌ی خاصی... به بد دوره‌ای از تاریخ خوردیم ما !

۰ نظر

از سردی ایام

 

دست گرمی برای فشردن نیست 

بیشتر چای مینوشم و با تشکر از استکان‌های کمر باریکی که دستم دورش حلقه میشه !

۰ نظر

از عجایب بی پایان آدمیزادان

 

خیلی برام جالبه وقتی یکی بهم میگه میشناسمت ! درحالی که من بعد بیست و چهار پنج سال بودن با خودم هنوز خودمو درست حسابی نمیشناسم !

۰ نظر

هیچی ندارم که این فیلد رو باهاش پر کنم

 

من واقعا چندباری سنجاق ته گرد کردم اون قسمت انگشتم که پوستشو کشیدم و خون آوردم تا سوزش بگیره ، یا خلال دندونو فرو کردم تو زخم لسم که تازه خونش بند اومده اومد و سوزشش خوب شده بود تا در حد مرگ تیر بکشه! حالا تو این وضعیت ریده ی روحیم ، گشتن دنبال عکسای تو تو پیج همه‌ی دوستات ، زوم کردن روی عکست ، گشتن دنبال کامنتات که توشون قلب گذاشتی و دیدن شادیت و اکیپ های رنگی رنگیت، و ریدن بیشتر به حالم تو حالی که هیچوقت مثلش نبودم برام کار سختی نیست اصلا!

۰ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان