تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

نه واقعا!؟

 

چه زیبایی در ناخن‌های کاشت و لب‌های ژل تزریق کرده هست که من از درکش عاجزم ؟! 

۰ نظر

تنهایی فوّاره در خالی میدان‌ها

 

عزیزم ، غم دارد از سر و کول من بالا میرود ، دارد من را خورد و خاک شیر میکند . دارد ویرانم میکند. و من از این تظاهر به شاد بودن حالم بد است . عزیزم ، امشب شاید هزارمین شبیست که حالم بد است ، بغض داردخفه‌ام میکند و چرا دارم اینها را اینجا مینویسم؟ نمیدانم ، چون بیچاره‌ام، چون تنهایی چاره ای برای ادم نمیگذارد و ادم را مالیخولیایی می‌کند . الکی دور خودمان را شلوغ کرده‌ایم ، هنوز همان ادم‌های تنهای سابقیم . توی لیست مخاطبانم قریب به ۸۰شماره سیو است که دلم میخواهد همه‌یشان را حذف کنم . بودن های بیخود و به درد نخور ، دوستی های اب دوغ خیاری، روابط دوزاری!! چقدر فیک بوده ام تمام این مدت ، چقدر فیک هستم هنوز ، و فردا که از خواب بیدار شوم باز همان ادم فیک مزخرفم که دیروز ! عزیزم ، من واقعا حالم خراب است و نمیدانم بایدسرم را به کدام ستون بکوبم که این فکرها ساکت شود این صداها خاموش و این حسرتها نابود ... دنیا شبیه یک توالت بین راهیست عزیزم ، به گند کشیده شده و متعفن ، بله این نوشته هم چسناله‌ای بیشتر نیست ، و من را ببخش که همیشه چسناله هایم را برایت میاورم ، حالا حتما باز کسی کامنت میگذارد که شما بهتر است به یک روانشناس مراجعه کنی ! عزیزم ، مردم ادم های افسرده را از نوشته هایشان تشخیص میدهند ، ولی هیچکس تشخیص نمیدهد چه چیز یک انسان را از پا در میاورد! چه چیز قلب یک انسان را سرد میکند و روحش تکه پاره . بگذار برایت بگویم، وقتی هرروز همان کارهای تکراری ات را تکرار کنی و هیچکس نباشد که شاهد نابودی ات باشد ، هیچکس نباشد که سر خستگی بی صاحبت را بگذاری روی شانه اش و او بگوید گور باباش! وقتی حرف از چشم و گوش و دهانت بیرون بزند بس که توت پر شده از نگفتن، و هیچ کس نباشد فقط یک کلام بپرسد تو چته؟؟ که نباشد بگوید حواسم هست که دهنت صاف شده ، حواسم هست زیر چشات گود رفته ، که دستات میلرزه . زندگی خالیست، پوچ است ، تهی‌ست ، سیاه قیر است در تنهایی عزیزم، « آویخته‌ی دردم ، آمیخته‌ی مردم » چاره ای نیست ، فردا صبح از خواب بیدار میشوم ، دلهره های تکراری، سگ دو های تکراری و نرسیدن‌های تکراری ... و زندگی گاهی همینقدر دوست نداشتنیست ، عزیز تر از جانم !

۰ نظر

ما را نصیب دیگری از این زمانه نیست

 

شاید شبی که می‌برد افسانه‌ی مرا 

روزی برایم از تو نشانی بیاورد

شاید همین ترانه که بر دوش باد رفت 

در جان خسته تاب و توانی بیاورد 

۰ نظر

زمانه به هیچ نداده‌ست یاوری

 

این چرخ گردونم جز اینکه برین.ه به خوش خیالی‌ها و دلخوشی‌های ساده دلانه‌ی ما و از ما یه مشت روانیِ بی اعصاب بسازه هیچ لطف دیگه‌ای در حقمون نکرده . 

 

پی‌نوشت : نامجو میخونه !

۰ نظر

Over and over

 

فکرها توی سرم ، شبیه لباس‌ها تو ماشین لباس‌شویین موقعی که خشک‌کن میزنه ! میچرخن ، به اینور اونور میخورن، تند ، بی برنامه ، سرگیجه‌آور 

۰ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان