تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

برای مدتی شاید


چند روزه به این نتیجه رسیدم که نوشتن دلتنگی‌ها و حرف‌ دلت اینجا هم حرف مفت زدنه ،چند روزه هی میام اینجا یه طومار مینویسم اخرش یه صدایی تو سرم میگه خب الان که چی؟ همین میشه که انصرافو میزنم و میام بیرون !

همه چیز به شکل غیر قابل انتظاری پلشت و چندش آوره ، حتی همه ی آدم‌ها. این روزها از یه مرزی بیشتر نمیتونم به ادما نزدیک شم ، عقم میگیره ، من از خودم هم حتی گاهی عقم میگیره ، از تظاهرا از آدم‌هایی که همه ، بدون استثنا همه پر از شیشه خورده و دورویی‌ان ، از مغزای خراب ، از عشق و دوست داشتن ، از ادای خوشبختی در اوردن ، از حرف زدن ، از کلمه‌ی به نظرِ من ، از تنهایی ، از همه چی و همه چی عقم میگیره! گوشه ی سمت راست سرم تیر میکشه ، درست پشت چشمم ، انگار یکی داره کره ی چشممو فشار میده از تو ، و توی سرم پر از صداهاییه که داره به همه میگه خفه شو، به خودم هم هی همینو میگه ، من ولی هنوز صبح به صبح پا میشم و تختمو تمیز میکنم ، هنوز یه روز درمیون میرم حموم ، هنوز هر روز جلوی اینه میمونم و موهای زیر ابروم رو با دقت بر میدارم ، هنوز هرشب پماد مخصوصو به لبم میزنم ، هنوز برای بیرون رفتن لباس هامو با دقت ست میکنم و ارایش میکنم ،هنوز تو مهمونیا میخندم ، هنوز هیچکس متوجه ی کوچک ترین تغییر رفتاری توی من نشده ، اما خودم نمیدونم چرا اینکارارو میکنم ، چون حتی گاهی از اینکارا هم حالت تهوع میگیرم !

و اینروزا حتی از نگاه کردن به عکس ادمی که دوستش داشتم و شاید دارم هم حالت تهوع میگیرم!

و نمیشه به کسی گفت این چه حالیه ! حس میکنم انقدر زندگی کردم و انقد تو سرم حرف زده شده که از دیدن تمام ادا و اصول های موجود «آدم» رو دل کردم ، دیگه انگار هیچ حنایی برام رنگی نداره ، عنه همه چی دراومدست برام !


هر روز بیشتر به این نتیجه میرسی که برای هیچکس مهم نیست تو واقعا چته،پس چرا میگی اصلا؟؟ خفه خون بگیر و ادامه بده به لبخند ... 

پی‌نوشت: همین که اومدم اینجا و دارم میگم که یه مدت نمیخوام بنویسم هم جز ادا و اصول های انسانیه،همین میل به دیده شدن، میل مزخرفِ مخاطب داشتن ...

حالا هرچی که هست 

خداحافظ 


لیست اولین‌ها

اولین روزه در سال جدید، که خیلی دلم میخواست با کسی حرف بزنم و کسی نبود !

که خب ، آخرین روز هم نخواهد بود قطعا :) 

زندگیم پر از این روزا و این حس بوده، و خوبیش اینه که من تنها آدمی نیستم که این احساسو تجربه کرده …

مطالباتِ ناچیز


فریاد زدن آهنگِ نگرانت میشمِ اِبی ، توی یه جاده‌ی باریک و خلوت و پر پیچ و خم . تنهایِ تنهایِ تنهاا

همونقدر از ته دل که خودش میگه: هزارساله که رفتی من هنوز پشت شیشه‌م،موهاتو باد برده ،عطرش جا مونده پیشم.. همینقدر صادقانه و خالصانه : اون که پیشش هستی عشقم حالیشه؟؟اگه باز عاشق شی ، نگرانت میشه؟

همینقدر با تمامِ وجود : به یادت که میوفتم ، نگرانت میشم … 

۱ نظر

شب است و با هم در این گردباد همسفریم

Bloom 


داشتم به لیستی که آخر اسفند پارسال اینجا نوشته بودم نگاه میکردم ، و در کمال ناباوری به این نتیجه رسیدم که به اکثر موارد اون لیست عمل کردم ! با بستن اکانت اینستاگرام تقریبا زمانی که با اینترنت میگذروندم رو به نصف رسوندم که خب بازم زیاده ولی خوبه . بعد از سه سال دوباره گیتار رو شروع کردم  و جز محدود بخش های دلخواه زندگیم همین زمانیه که دارم ساز تمرین میکنم . اون کتاب راهنمای داستان نویسی رو تا وسطاش خوندم ولی چون تقریبا تو تمام صفحاتش تاکید میکرد که زیاد بخونید ! حس کردم باید اول به لیست بلندبالای کتاب های نخوندم برسم و دوباره از اول اون کتاب رو شروع کنم ، و نسبت به سال قبلش دوبرابر کتاب خوندم و این خودش خیلی کمکم کرد.ولی هنوز فکر میکنم خیلی کمه چون زمان های پرتی زیادی دارم !یه کلاس داستان نویسی هم رفتم که دو جلسش قبل عید بود و بقیه اش افتاد اینور سال،واسه یادگیری یه سری تئوری ها وگرنه من جز دسته ای ام که فکر میکنم یه سری کارها رو تو کلاس یاد نمیدن . تابستون با مامان رفتم شیراز و من چقدر این شهرو دوست دارم ! فکر میکنم اگه بین کشور مورد علاقم و شیراز بهم بگن میخوای کجا زندگی کنی انتخاب برام یکم سخته ! و مامان ، مامان خوش سفرترین آدمیه که باهاش سفر کردم ، و دلم میخواد تقریبا هرسال یه برنامه ی سفر دونفره باهاش داشته باشم بدون حضور هیچ شخص سوم دیگه ای . برای عکاسی کار خاصی نکردم ! فقط در همون حد که از جایگاه صفری که پارسال توش بودم یکم ارتقا پیدا کنم :/ !! که خب کم کاری خودم بود !

واسه 97 بیشتر چیزایی که برای خودم جز برنامه قرار دادم برمیگرده به خودم و یه سری تغییرها تو ویژگی های شخصیتیم . اینکه بزرگ شم واقعا ! اینکه بیشتر یاد بگیرم و بیشتر خودم رو دوست داشته باشم و بیشتر برسم به دلم و کمتر آرزوهام رو فریاد بزنم و بیشتر براش تلاش کنم ، بیشتر کتاب های خوب بخونم و فیلم های خوب ببینم و تجربه کنم و کمتر به نفرت هام فکر کنم ، اصلا کلا کمتر راجب آدم ها فکر کنم !! چه بساطیه تو مغزمون همه هستن آخه :/ و خیلی چیزای دیگه که بیشتر شخصیه !

این میون یه سری کارهای دیگه هم هست که دلم میخواد بهش برسم تو همین سال ، زبان انگلیسی رو به سر منزل مقصود رسوندن :/ ورزش رها کرده رو دوباره آغاز کردن و در کل جمع و جور کردن چیزای نصف راه ول کرده و عذاب وجدان بخاطرش کشیده .

چیزایی که تو دفترم واسه خودم نوشتم خیلی بیشتره که نمیشه همشو نوشت اینجا،

اینا رو نوشتم چون فکر کردم پارسال نوشتن اون کارها اینجا باعث شد برای انجام دادنشون اقدام کنم چون هی فکر کردم حداقل یه نفر اونارو خونده و سال بعد میگه اون همه چرت و پرت گفت پارسال همه رو یادش رفت :/

حالا دیگه باید ببینیم 97 چی میشه ، سالی که با دلتنگی شروع شد و الان به حالت خنثی داره میگذره !

پی‌نوشت:چقدر من اینروزا حالم عجیبه ، نه خوبم نه واقعا بد ، نه شادم نه غمگین !

پی‌نوشت 2 : عکس واسه شکوفه های درختیه که میگفتن آلوچه جنگلیه . حالا آلوچه جنگلی چیه و فرقش با الوچه معمولی چیه رو نمیدونم !

بازیچه‌ی طوفان‌ها


فکر میکنم هرچقدر که آدم بزرگتر میشه و هرچقدر سال به سال های جهان اضافه میشه و هرچقدر قرن‌ها بالاتر میرن ، بدبختی‌ها و فلاکت‌ها و بلاهای بشر بیشتر میشه ، سال به سال شاهد بیماری و مرگ و میر عزیزان و زلزله و سیل و جنگ‌ها و وحشی‌گری‌های بیشتری هستیم ، مشکلات زندگیمون شکل پیچیده‌تری به خودش میگیره ، دغدغه‌هات هم سنگین تر میشه ، و این جمله که امیدوارم سال خوشی داشته باشی عملا معنیش رو از دست میده ، در واقع ما با این آرزو برای فرد امیدواریم که امسال قوی‌تر از سال قبل باشه و بتونه از پس مصائب و مشکلات زندگی‌ شخصی خودش حداقل ، بربیاد و به قول خودمون ، پوستش کلفت تر شده باشه . 
پس امیدوارم امسال ، قوی‌تر از سال قبل باشیم و دیرتر از پا دربیایم چون اگه بخوای منطقی باشی ، هیچ سالی بدون مشکل نیست !
من اینو از مقایسه‌ی سال ۹۵ با ۹۶ فهمیدم ، که چه بود و چه کرد ...

+با این حال، بهارتون مبارک

پی‌نوشت : برای آن زمستان‌ها که گذشت ، نامی نیست …
۱ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان