تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

یک فروپاشی الکی

 

دوست دارم که همه‌ی کتاب‌هام رو بریزیم دور ، همه‌ی آهنگ‌های گوشیمو پاک کنم ، دوست دارم که از همه چیزهایی که قبلا داشتم خلاص شم . در بدترین روزهای روحیم هستم و هیچ کدوم از این چیزها کمکی بهم نمیکنه 

خیلی بیشتر از اون خستم که بخوام دوباره از یه بحران روحی بگذرم . حالا که دوره‌ی این افسردگی تندتر و شدیدتر شده . حالا که تعداد روزهایی که حالم خوبه تو یک ماه حتی به یک روز هم نمیرسه 

اصلا من برای چی زنده‌م واقعا؟

۰ نظر

روایت چهل سال موسیقی ، چهل سال زندگی،درد و چیزهای دیگر

 

قطعا یکی از بهترین پادکست‌هایی که شنیده‌ام و اگه این شایستگی را داشتم،با جرئت میگفتم از بهترین پادکست‌هایی که تولید شده، اون چند اپیزود از رادیو دست‌نوشته‌ها ، تحت عنوان «روایت چهل سال موسیقی»ست.

متن خوب ، و صدای بینظیر . انگار که انتقام غم حل نشدنیه روزگار ماست... 

۰ نظر

Human !

 

«میدونی چی تو وجود آدم‌ها برام غیر قابل تحمله؟ اینکه مدام دارن عقاید و افکارشون رو مثل چوب توی سر هم دیگه فرود میارن انگار که چیزی که اونا فکر میکنن، تنها حقیقت مطلق توی جهانه . حالا شاید بگی تو یجور حرف میزنی انگار که خودت جز دسته‌ی آدم‌ها نیستی.آره راست میگی ! من خودم جز گروه تموم نشدنی و لعنتیِ آدم‌هام و از این بابت خیلی خوشحالم نیستم»

۰ نظر

چه عمر هرز و باطلی

 

با تمام وجود نیازمندم که با کسی که دوست مینامندش! حرف بزنم . آه از این تنهایی هزار ساله

۰ نظر

کی فکرشو میکرد زندگی واقعا انقدر سخت باشه

 

زندگی کردن واقعا سخت شده . اینکه تو طوفان خبرهای گند قرار گرفتی ، هرروز هزارتا خبر میشنوی که وجودتو میلرزونه و در ازای اونا حتی یه چیز نمیشنوی که به خودت بگی آخیش! نفس کشیدن ، از رو تخت تکون خوردن ، سرکار رفتن همه و همه خودشون جز دشوارترین کاران . اینکه هرروز اتفاقی میوفته که بیشتر بهت یادآوری کنه که چقدر ضعیفی، که زندگی هیج تضمینی نداره و هیچ اطمینانی به بقات نیست . اینا اونقدری سنگین و ترسناکن که دیگه نمیشه سبزی درخت‌های بهار رو ببینی و فکر کنی به آینده امید داری . من ترسیدم . واقعا ترسیدم و مدتهاست که هیچی دلم رو خوش نکرده . حس یه مرده رو دارم . یه مرده که هیچ احساسی نداره ، که آینده براش معنی نداره

که هیچ آرزویی تو دلش نداره . 

 

۰ نظر

بیزار

 

از اینکه دارم بغض‌هام رو بالا میارم و هیچکس و هیچجایی به جز اینجا نیست که بیام بنویسم چه مرگمه متنفرم. 

خسته شدم از ایم روند تکراری و همیشگی. خسته شدم از اینکه سرخودمو با کتاب خوندن گرم کردم تا یادم بره همیشه شکست خوردم ، همیشه مغلوب شدم ، همیشه خواستم و نشده . خسته شدم که همیشه خودمو با حرفای چرت و پرت اروم کنم که آینده بهتره . دلم میخواد به این تکرار حال بهم زن پایان بدم . دلم میخواست یه هفت تیر داشتم تا میتونستم باهاش فکرها و حرفهای توی سرمو ساکت کنم .

۰ نظر

کاش ادمی را از فکرهایش راه خلاصی بود

 

ما را با اشک‌هایمان رها کردند و رفتند

و از آن روز بود که ما بخشیدن را از یاد بردیم

۰ نظر

نتیجه‌ی صداقتت عزیزِ من ، ضربه‌ایه که به پشت تو فرود میاد

 

لعنت به من که از ادم‌ها ناامید نمیشم . لعنت به من که هنوز با دیگران صادقانه رفتار میکنم . دیگرانی که هزار شخصیت دارن و هرروز با یه رنگ جدید باتو برخورد میکنن. لعنت به من که همیشه اینو یادم میره ... لعنت به من که فکر میکنم ادم‌ها شعور و صداقت و یکرنگی حالیشون میشه . از تمام ضربه‌هایی که از اطرافیانم خوردم خسته‌م . دلم میخواد به سمت یک مقصد نامعلوم حرکت کنم که توش هیچکدوم از آدم‌های عوضی و بی منطق و اشغالی که هرروز میبینم رو نبینم .

۰ نظر

خانه‌ از پایبست ویران است

 

یکی از همکارهام یک ماه دیگه طرحش تموم میشه دیگه نمیخواد تمدید کنه . حرفشم اینه که دیگه نمیتونم شوهرمو راضی کنم که طرحمو تمدید کنم و بیام سر کار .و چرا شوهرش نمیذاره ؟ چون میخواد بچه‌دار شه . همه‌ی اینها منو به وحشت میندازه .از وقتی وارد محیط کار شدم بیشتر با این واقعیت رو به رو شدم که خانم‌ها برای رضایت شوهرهاشون چه کارهایی که نمیکنن و از چه خواسته‌هایی که نمیگذرن!و خیالبافی‌های منو راجب زندگی مشترک نیست و نابود کرده .  یبار که باهم شیفت بودیم ازش پرسیدم یعنی واقعا میخواین بعد سه سال مستقل و کارمند بودن برین خونه بمونین؟ گفت اره ! من که از تعجب چشم‌هام گرد شده بود گفتم براتون سخت نیست؟؟ گفت چرا ولی خب دیگه ! همه‌ی اینچیزها منو وحشت‌زده و غمگین میکنه ! خانم‌های مدرن با ظاهر مدرن ، پوشش مدرن ، تحصیل کرده و از نظر مالی مستقل که بازم همسر براشون بزرگترین دستاورد زندگیه! که باید قانع و راضی نگهش داری  حتی به قیمت گذشتن از هویت خودت! جدا فکر میکنم تا وقتی این افکار پوسیده تو ذهن خیلی از خانمهای ایرانیه ، هشت مارس و حقوق زن و اتاقی از آن خود ول معطلن !

 

۰ نظر

شب

 

توی این ثانیه‌های بی‌رمق لحظه‌های آبیتو حروم نکن 

این روزا ابری و خاکستریه ، شبای آفتابیتو حروم نکن

 

 

۰ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان