تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

برای سقوط از پرتگاه باور !

 

« وقتی همه چیز مرا شکست داد ، باید کنارم می‌ماندی ، نه اینکه در میان آن‌ها باشی . »

۰ نظر

ما را نصیب دیگری از این زمانه نیست

 

شاید شبی که می‌برد افسانه‌ی مرا 

روزی برایم از تو نشانی بیاورد

شاید همین ترانه که بر دوش باد رفت 

در جان خسته تاب و توانی بیاورد 

۰ نظر

این شعر رو یه کاغذ نوشته شده بود،جا مونده وسط کتاب دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم

 

چشمان تو شبچراغ سیاه من بود

مرثیه‌ی دردناک من بود

مرثیه دردناک و وحشت تدفینِ زنده به گوری که منم ، من

.

.

بگذار سنگینیِ امواجِ دیرگذرِ دریایِ شبچراغیِ خاطره‌ی تو را در کوفتگیِ روح خود احساس کنم

بگذار آتشکده‌ی بزرگِ خاموشیِ بی‌ایمانِ تو مرا در حریقِ فریادهایم خاکستر کند.

 

شاملو

۰ نظر

Gloomy


برای تو چه بگویم
بگویم زخمم آنقدر عمیق شده 
که می‌توان در آن درختی کاشت!
بگویم غمگینم
و مرگ کاری نمی‌کند!

غلامرضا بروسان
۰ نظر

حتما وقتی دیگر


برای تو و خویش 

چشمانی آرزو می‌کنم

که چراغ‌ها و نشانه‌ها را در ظلماتمان ببیند


گوشی 

که صداها و شناسه‌ها را در بی‌هوشیمان بشنود


برای تو و خویش ، روحی 

که اینهمه را در خود گیرد و بپذیرد


و زبانی که در صداقت خود

ما را از خاموشی خویش بیرون کشد

 و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است

سخن بگوییم


ماگوت بیکل

Current mood


تو مایع دست‌شویی بی‌دفاعِ گُلی باشی

و آن بیرون 

پریل‌ها شهر را فتح کرده‌ باشند



زیتا ملکی

۰ نظر

همش با خودم تکرار می‌کنم


ای سرزمین ، کدام فرزند‌ها در کدام نسل،تو را آزاد ، آباد و سربلند ، با چشمان باور خواهند دید؟ ای مادر ما، ایران،جان زخمی تو در کدام روز هفته التیام خواهد پذیرفت؟ چشمان ما به راه عافیت تو سفید شد.


محمود دولت‌آبادی

۰ نظر

غروب


آیا نگاهِ او همان موسیقیِ گرمی که من احساسِ آن را در هزاران خواهشِ پر درد دارم ، نیست؟



شاملو


تُ



بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد 

تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی



۱ نظر

توی تاریکی آدم می‌تونه خیال کنه که چیزی،جایی،کسی منتظرشه


 - شده تا حالا با کسی برخورد کنین که به دلتون بشینه؟

 - آره،ولی به دلشون ننشستم 

 - یعنی چی؟

 - یعنی قبلا یه نفر به دلشون نشسته بود 

 - آدم نمی‌دونه با شما چجوری حرف بزنه

 - چرا ؟ من که حرف عجیب غریبی نزدم،گاهی آدم دلش می‌خواد با یه نفر دو کلمه حرف بزنه،

 - خب؟

 - اون وقت اگه اون نخواد دو کلمه حرف اینو بشنوه چی میشه؟

 - خب میره سراغ یه نفر دیگه

 - اگه نشد؟

 - اون قد میگرده تا پیدا کنه

 - راهای دیگه هم هست

 - مثلا؟

 - مثلا از خودش می‌پرسه من چرا باید یه نفرو احتیاج داشته باشم که باهاش دو کلمه حرف بزنم؟ اصن خودم با خودم میتونم بیشتر از دوکلمه حرف بزنم و حرفای خودمو راحت تر بفهمم،اگه کسی به اینجا برسه دیگه نه می‌گرده ،نه انتظار میکشه.غیر از اینه؟

 - شاید غیر از این باشه .مثلا بعضی از ادما چون خیلی احساساتین و از ابرازش می‌ترسن، برای توجیح خودشون از این حرفا میزنن،غیر از اینه؟



 شب‌های روشن 


۱ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان