تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

00:00


" بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است "



سپهری

شاخه‌ی هم‌خون جدامانده‌ی من


اندر این گوشه‌ی خاموش فراموش شده

کز دم سردش هر شمعی خاموش شده

یاد رنگینی در خاطر من 

گریه می‌انگیزد



وقتی از آزار پاییز برگ و باغم گریه می‌کرد

قاصد چشم تو آمد مژده‌ی روییدن آورد 



اِبی 

صادقانه ، خالصانه و گرم


اگرچه جای دل دریای خون در سینه دارم

ولی در عشق تو دریایی از دل کم میارم 

اگرچه روبه‌رویی مث آیینه با من 

ولی چشمام بسم نیست برای سیر دیدن 


هربار که این‌ آهنگ رو گوش می‌کنم حس میکنم باید بشه که روزی یک نفر رو همین‌طور دوست داشته باشم ، همین‌قدر صادقانه ، خالصانه و گرم . البته میشه نشه و همچنان نمرد ، به هرحال به قول جمله‌ای تو کتاب وقتی نیچه گریست:

" شاید چنین لذتی برای همه فراهم نمی‌شود" و خب ، باکی هم نیست !



۲ نظر

در ظلماتی چنین بی‌ روزن




برای تحمل روز سیاه، به تو فکر می‌کنم 

انگار که از تو ذهن من گفته باشدش



چنان تنهایی بزرگی در دنیا هست 

که در حرکت آهسته‌ی عقربه‌های ساعت دیده می‌شود.

آدم‌ها خسته‌اند

تکه‌ پاره‌ی عشق‌اند یا نبود عشق

آدم‌ها با هم خوب نیستند

پولدارها با پولدارها خوب نیستند

بیچاره‌ها با بیچاره‌ها خوب نیستند


ترسیده‌ایم

نظام آموزشی‌مان می‌گوید

که همه‌ی ما می‌توانیم برنده شویم

اما چیزی درباره‌ی فاضلاب‌ها و خودکشی‌ها نمی‌گوید

یا درباره‌ی ترس آدمی که جایی که جایی تنهاست

چیزی نمی‌گوید

آدمی 

که بی آنکه کسی لمسش کند

یا با او حرفی بزند

گلی را آب می‌دهد


+چارلز بوکوفسکی / ترجمه‌ی سینا کمال‌آبادی

از دیگر چیزهایی که باید پذیرفت و سپس به زندگی ادامه داد


“باید باور کرد که ضروری نبودم،دوست داشتم ضروری باشم،دلم می‌خواست برای چیزی یا کسی ضروری باشم،نبودم"


+ ژان پل سارتر


می‌تونم به جای کلمه‌ی ضروری تو جمله‌ی بالا ، دوست داشتنی، معشوق ، اولویت و هرکلمه‌ی دیگه‌ای تو این مایه‌ها بذارم و بعدش تو دلم بگم آره درسته ! ولی دوست‌دارم جوری بشم که ضروری،دوست‌داشتنی،معشوق و اولویت و هر خرِ دیگه‌ای نبودن برام مهم نباشه ، عین خیالم نباشه ، به هیچ‌جام نباشه... 

ای دیدنِ تو دین من



جانم چو ذرّه در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا 

بی‌تو چرا باشد چرا ای اصل‌ِ چار ارکان من




+مولوی

پیشنهاد : آهنگی رو که گروه دایره از این شعر خونده رو گوش کنید.

به زایشِ دگرباره‌یِ امید چند گاه باقی‌ست؟


آه چقدر امید، دریا دریا امید_ولی نه برای ما 


کافکا 

دوست داشتم که تو مخاطب این جمله باشی/1



تو تنها آدمی هستی که هیچ‌وقت باهاش احساس تنهایی نکردم

About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان