تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

برای باور امید

 

تو کم کم بزرگ میشی و یاد میگیری که با دیدن امید زنی که شوهرش چهار روز پیش وقتی میرفته سرکار تصادف کرده و قطع نخاع شده و فکر میکنه که قطع کامل نخاع درمانی داره ، نابود نشی و تو خودت فرو نری  

یاد میگیری که عشق ، شاید فرزندیه که مادر پیرشو که چند ساعت به زندگیش مونده رو برمیگردونه تا زخم عمیق بسترشو پانسمان کنی ، که بهش میرسه و خوشبو کننده به بدنش میزنه باشه

یاد میگیری که به بیماری که یه هفته پیش باهات حرف میزد پروپوفول بزنی و لوله تراشه رو بدی دست بیهوشی تا اینتوبه‌ بشه و چند وقت بعد سر سی پی آرش باشی و دلت نگیره از کثافت بازی زندگی 

یاد میگیری که دنیا زشت و بی رحمه ، و تو حق نداری با دیدن این بی رحمی‌ها گریه‌ت بگیره ، فقط باید ادامه بدی ، حتی اگه واسه ادامه دادن خیلی خسته و متلاشی باشی ...

۰ نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان