از صبح زده بودیم از شهر بیرون و هیچ هدف مشخصی نداشتیم و حتی فکر ناهارمان را نکرده بودیم ، توی راه آنقدر با آهنگهای مورد علاقهیمان فریاد زدیم و خواندیم که صدایمان گرفت ، حتی به آن خانمهایی که کنار ساحل به ما تذکر دادند که مانتوهایتان کوتاهست و رنگ لباسی که زیرش پوشیدین هم مشخص است نگفتیم که به شما مربوط نیست ، حتی به رانندهی ماشینی که موقع دور زدنش زده بود پشت ماشین و سپر را شکست نپریدیم و چیزی نگفتیم ، فقط با آهنگهای مورد علاقهیمان فریاد زدیم و توی ماشینی که شیشههایش دودی بود رقصیدیم و توی دریا دویدیم و لباسهایمان خیس شد و باران گرفتتمان و خیستر شدیم ، برای سگ کنار دریا باقیماندهی غذای ناهارمان را گذاشتیم و انقدر از صبحش خندیده بودیم که شکمهایمان درد گرفته بود .
ما چهارتا دختر بیست و یکی/دو ساله بودیم که از صبح از شهر زده بودیم بیرون و با آهنگهای مورد علاقهیمان فریاد زده بودیم که یادمان برود چه آرزوهایی داریم که از فردا حتی از ما دورتر از قبل میشوند ، که فراموش کنیم توی کلهی هرچهارتایمان گذاشتن و رفتن دارد خودش را به در و دیوار میکوبد ، که فراموش کنیم سیاست چیز کثیف و بیرحمیست که به ما و آینده و آرزوهایمان توجه نمیکند ، ما چهارتا دختر بیست و یکی/دو ساله بودیم که میخواستیم خیلی چیزها را پشت خندهها و فریادهایمان مخفی کنیم و بگوییم هیچ جایمان از هیچجای این زندگی درد نمیکند .