تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

یاد بعضی نفرات در گردش فصول*


وقتی کسی میمیره ، تو سال اول همه‌چیز برای اولین بار بدون او تکرار می‌شه و چنگ میندازه توی دل آدم. حالا فصل زغال‌اخته و پسته‌ی خام رسیده و پدربزرگ نیست که غروب‌های پنجشنبه که میومد خونمون برام بخردشون و شب وقتی دارم می‌خورمش و چشم‌هام رو از طعم ترش زغال‌اخته محکم روی هم فشار میدم با خنده نگاهم کنه و چون خودش نمیتونه بخوره، با لذت از من بپرسه که خوش‌مزه‌ست و من بگم فوق‌العاده‌ست . و خوش‌حال تر بشه که بلده هرکدوممون چه میوه‌ای دوست داریم و میتونه هرکدوممون رو چجوری خوش‌حال کنه.

مامان میگه وقتی چیزی رو تو یک سال برای اولین بار میخوری-نوبرش میکنی- باید خدارو شکر کنی که دوباره به این وقت سال رسیدی و بگی که هرسال با سلامتی به این وقت برسی،ولی من فکر میکنم آدم باید دعا کنه که پشتوانه‌هاش هرسال به این وقت برسن،وگرنه این که هرسال تنهاتر بشیم و بی‌پشت و پناه‌تر که دعا نداره .



*عنوان رو از اسم یکی از اپیزودهای رادیوچهرازی برداشتم .

زندگی همیشه جریان داشته و دارد و خواهد داشت


نزدیک‌ترین دوستم دارد عقد می‌کند و من انقدر به زندگی ناامیدم که فکر می‌کنم اینهمه انگیزه را از کجا آورده‌اند که توی این وضعیت می‌خواهند ازدواج کنند ، وقتی من برای خریدن یک کفش هم این پا و آن پا می‌کنم؟مامان اما می‌گوید زندگی همیشه جریان دارد ، می‌گوید حتی اگر دلار بشود ۲۰هزار تومان هم عده‌ای ازدواج می‌کنند و عده‌ای زاییده می‌شوند و عده‌ای می‌میرند.و من فکر می‌کنم که زندگی همیشه جریان دارد حتی اگر من در خمودگی خودم بپوسم.جریان دارد و حتی برای نگاه کردنت سرش را هم برنمی‌گرداند.


پی‌نوشت : دارم آهنگ عسل‌بانوی سیاوش قمیشی گوش می‌دهم و سرم را با آن بخشش که با سوت است تکان می‌دهم ،این یکی از کارهایی‌ست که بهم آرامش می‌دهد. 

حالا هم دارد می‌گوید سکوت لحظه‌های تلخو بشکن ! چقدر سکوت لحظه‌های تلخ ادامه‌دار شده‌اند ...

پی‌نوشت دو: عنوان جدید وبلاگ نام کتاب مورد علاقه‌ام است که جدا از خود کتاب ، ترکیب این دو واژه یکی از دلنشین و گویاترین ترکیب‌هاییه که تا حالا با اون مواجه شدم.

۳ نظر

رفاقت


با خودم فکر میکند مهم نیست که فلانی با من چنین رفتاری دارد یا فلانی از من دلخوشی ندارد چون دوستی دارم که در همه حال برایم رفیق میماند ، بعدتر که ساکت می‌شوم و با خودم رو راست می‌شوم و دست از شیره مالیدن سر خودم برمیدارم،یادم می‌آید که همچین شخصی وجود ندارد ، کسی نیست که واقعا رفیقم باشم ، و این لحظه که می‌فهمی حقیقتا تک افتاده‌ای ، لحظه‌ی دردناکی‌ست !

و چقدر بد است که بخاطر فرار از تنها ماندن و مقبول بودن بخواهیم نقش بازی کنیم ، چقدر بد است که همینجوری که هستی دوستی نخواهی داشت . و چقدر بد است که حقیقتت خریداری ندارد.

۵ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان