تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

چرا کسی اینها را به ما نگفته بود؟

 

دلم برای پدربزرگم تنگ شده

برای اینکه بیاد خونمون، برام زغال اخته و پسته خام بخره ، و بگه اینارو دیدم یاد تو افتادم

بعد بشینه جلوم و با لبخند نگام کنه که چطور از خوردنشون لذت میبرم!

که وقتی کل روز تو اتاقمم از مامانم بپرسه چرا الف نمیاد غذا بخوره،از چی ناراحته؟

دلم برای همه‌ی آدم‌هایی که من رو واقعا دوست داشتن تنگ شده! ما کی انقدر تنها و بی‌کس شدیم؟ 

باید همونوقت‌ها یه جایی متوقف میشدیم، ما زیادی جلو اومدیم ، از اونجا به بعد فقط تنهاتر شدن بود . تجربه‌های که فقط بیشتر تو رو به خودت پس میزنن ، فقط خیرگی و بهت !

۱ نظر
Me ^_^
۲۳ مرداد ۱۰:۴۷

یه چیزایی فقط میشه یه خاطره خوب و غم انگیزه که آدم هر لحظه دلش تنگ میشه 

 

پاسخ :

بله ٫ واقعا غم انگیزه ماجرای تنهاتر شدن هرروزه ی ادم‌ها
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان