تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

و ط ن


کاش می‌شد بدون اینکه جونمون در بیاد واسه رفتن،خاک پاک وطن رو ترک میکردیم و صحنه رو برای عاشقانش خلوت‌تر می‌کردیم . بعد یه روز بارونی که رو نیمکت یه خیابون تو یکی از شهرای کشور مورد علاقه‌مون نشستیم و یه آهنگ مهاجرپسند هم تو گوشمون بود، به غربت فکر میکردیم و یه مدحی هم درمورد وطن و چسناله‌ای در نکوهش غربت و ترک خاک و دیار می‌کردیم و بعد بلند میشدیم و می‌رفتیم سر کار و زندگیمون و کلماتی مثل غربت و وطن و اینارو هم حواله می‌دادیم به همون همیشگی!

۱ نظر
حسین
۲۸ آبان ۱۳:۲۰
خیلی خوب بود ممنون

پاسخ :


خواهش :/
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان