تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

اقامت در انتهای شب*


مردم جهان را نمی‌دانم ،اما ما مردم ایران ، مدام داریم افسردگی را انکار میکنیم. ما با متلک پرانی‌های بی مزه‌ی توی خیابان افسردگی را انکار میکنیم، با هذیا‌ن‌های بزرگ منشیمان،با دروغ‌هایی که پشت سر بقیه میگوییم ، با غرق‌شدن در تجملات بی فایده ، با مصرف گرایی، با ادعاهایمان در عین بی سوادی ،با ادای چیزی که نیستیم را در اوردن‌هایمان، با شِیر کردن لحظه‌ به لحظه‌ی تفریح‌های فِیکمان ، مدام داریم افسردگی‌هایمان را انکار میکنیم . ما مردم بی آینده‌ی افسرده‌ی سرخورده‌ی جهان سومی‌ای هستیم که دستمان از حقوقمان کوتاه مانده، و حالا به هرچیزی چنگ میزنیم تا اینهمه زخم را فراموش کنیم ! غم انگیز اینجاست که انقدر به این نقش‌ها عادت کردیم که فکر میکنیم خوشبختیم ، فکر میکنیم با فرهنگیم و متمدن ... ولی برای کسی که از بیرون تماشا کند ، عین عروسک‌های خیمه شب‌بازی، بازیچه و ترحم برانگیزیم !


* با تغییر اندکی در عنوان کتابی از سلین : سفر به انتهای شب

۰ نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان