تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

در ظلماتی چنین بی‌ روزن




برای تحمل روز سیاه، به تو فکر می‌کنم 

؛



سینه‌ام صحرای نومیدی‌ست


#فروغ


هیچی



همه چیز غمگینم میکند ، نه که بخواهم این غمگینی را نشان کسی بدهم ، اما همه چیز چیزی را درون من از بین می‌برد ! دارم آرام آرام و ذره به ذره تمام می‌شوم ، نمی‌خواهم منتظر هیچ چیز باشم ، نمی‌خواهم منتظر هیچ‌کس باشم ،نمی‌خواهم فکر کنم اتفاق خوبی پیش رویم قرار دارد ، از امیدواری خسته‌ام . از فردا روز بهتری‌ست خسته‌ام،  من خالی‌ام ، از درون خالی و تهی‌ام . آرزوهایم را گذاشته‌ام برای بعد، چراغ‌های امیدواری وجودم یکی یکی خاموش شده‌اند، در خیابان‌ها از همه‌جا بیشتر غمگین می‌شوم ، حتی بوق زدن ماشین‌ها برای من غمگین است .. من حالم بد..نه من حتی حالم بد هم نیست . من خالی‌ام ، و دارم روز به روز خالی تر می‌شوم،از تلاش ، از دوست داشتن ، از مزه‌ی چیزهای خوب را چشیدن ، از اینکه برای یک ثانیه حس کنم چه دختر خوشبختی هستم ... دارم خالی می‌شوم ، از هرچیزی که یک انسان را برای زندگی مشتاق می‌کند 

این بود زندگی


آدم‌های تکراری

کارهای تکراری

حرف‌های تکراری 

خیابان‌های تکراری

غم‌های تکراری 

نباید یادم بره که آدمیزاد همیشه تنهاست!


دلم می‌خواهد دست‌هایم را بکنم توی وجودم و این تنهایی لعنتی را بکشم بیرون.از دست‌هام بکشمش بیرون ، از چشم‌هام بکشمش بیرون،از مغزم بکشمش بیرون ، از دهانم ... ."آدمیزاد همیشه تنهاست" من حالم از این جمله بیشتر از هرچیزی در این دنیا بهم می‌خورد .می‌خواهم عق بزنم تمام این تنهایی و جملات کوفتی و کتاب‌هایی که خوانده‌ام و این وبلاگ و این چیزهایی که می‌نویسم را توی چاهک توالت و خیال خودم را راحت کنم اصلا.و بروم بمیرم توی همین تنهایی که "آدمیزاد همیشه تنهاست" من میخواهم دنیا و عشق و آینده و پول و دوستت دارم را حواله دهم به یک وری‌ام و برایم مهم نباشد.اما برای من مهم است.برای من همیشه مهم بوده ،من گفته‌ام که مهم نیست ولی مهم بوده.دوست نداشته شدنم برایم مهم بوده،حرف‌های خاله‌زنکی مردم برایم مهم بوده،این تنهایی نکبتی برایم مهم بوده، هزار تا کوفت و درد دیگر همیشه برایم مهم بوده و من ساعت‌ها به همه‌ی اینها فکر کرده‌ام.زندگی مزه‌ی استفراغ گرفته و شهر مثل میدان جنگ شده و حس‌های خوب چقدر از من دور شده‌اند.تنهایی مثل توده‌ی بدخیم تکثیر شده توی جابه‌جای بدنمان ، توی تاکسی لمیده رویمان،توی بیداری خِر گلوی‌مان را چسبیده ، توی خواب افتاده رویمان...

زر مفت می‌زنیم ما ،گند بزنند به ما و حرف‌هایمان .همین حالا هم من دارم زر زر می‌کنم ، همسایه‌ی طبقه سومی‌مان که دارد با زنش دعوا می‌گیرد و از او می‌خواهد که گوه بخورد زر میزند، مجری تلویزیون از همه‌ی ما بیشتر زر می‌زند.

همه مدام داریم زر میزنیم و همدیگر را تنهاتر از این تنهایی که هستیم می‌کنیم و میزنیم در ماتحت هم و هم را پرت می‌کنیم توی خرابه‌ی دنیا و می‌گوییم یالا ، زندگی کن و عرضه داشته باش و از پس خودت بربیا به تنهایی،خودت برای خودت کافی باش به‌ تنهایی و بمیر به تنهایی و هروقت دلت خواست گرمای تن کسی را زیر سرت حس کنی وقتی داری دردهایت را زار می‌زنی یادت باشد که "آدمیزاد همیشه تنهاست" خب مگه قبلا بارها نگفتمت؟ حالا هم باید من را ببخشید چون بارها با خودم گفته‌ام که نباید اینجا زر بزنم اما باز هم یادم می‌رود. 

حالا بهتر است چند روزی برویم و بعد از اینهمه حرف زدن بیهوده خستگی در کنیم و سکوت را تمرین کنیم توی تنهایی که "آدمیزاد همیشه تنهاست" و خاک بر سرش با این نتیجه‌ی مسخره‌ای که بعد سال‌ها خواندن و فکر کردن و ریاضت کشیدن بهش رسیده است !

دوست داشتم که تو مخاطب این جمله باشی/1



تو تنها آدمی هستی که هیچ‌وقت باهاش احساس تنهایی نکردم

یاد بعضی نفرات در گردش فصول*


وقتی کسی میمیره ، تو سال اول همه‌چیز برای اولین بار بدون او تکرار می‌شه و چنگ میندازه توی دل آدم. حالا فصل زغال‌اخته و پسته‌ی خام رسیده و پدربزرگ نیست که غروب‌های پنجشنبه که میومد خونمون برام بخردشون و شب وقتی دارم می‌خورمش و چشم‌هام رو از طعم ترش زغال‌اخته محکم روی هم فشار میدم با خنده نگاهم کنه و چون خودش نمیتونه بخوره، با لذت از من بپرسه که خوش‌مزه‌ست و من بگم فوق‌العاده‌ست . و خوش‌حال تر بشه که بلده هرکدوممون چه میوه‌ای دوست داریم و میتونه هرکدوممون رو چجوری خوش‌حال کنه.

مامان میگه وقتی چیزی رو تو یک سال برای اولین بار میخوری-نوبرش میکنی- باید خدارو شکر کنی که دوباره به این وقت سال رسیدی و بگی که هرسال با سلامتی به این وقت برسی،ولی من فکر میکنم آدم باید دعا کنه که پشتوانه‌هاش هرسال به این وقت برسن،وگرنه این که هرسال تنهاتر بشیم و بی‌پشت و پناه‌تر که دعا نداره .



*عنوان رو از اسم یکی از اپیزودهای رادیوچهرازی برداشتم .

نبودن


این خیلی مسخره‌ست که فکر می‌کنیم وقتی نباشیم کسی متوجه‌ی نبودنمون میشه درحالی که جز خودمون هیچ‌کس هرگز حواسش به جای خالی‌مون نیست ! من دلم می‌خواد کسی دلش برای من تنگ بشه ، دلم میخواد نباشم کسی بگه هی من حواسم هست که چند وقته نیستی ! چند وقته اصلا نیستی ، سرِ حال حتی نیستی ...

پ‌نوشت: همین چیزایی به ظاهر کوچیکی که دلمون می‌خواد و برآورده نمی‌شه ، همین چیزا آدمو ذره ذره نابود می‌کنه

۱ نظر

و ناتوانی این دست‌های سیمانی



با همین دستِ خالی و سردم 

با همین دستِ خالی و سردم 

با همین دستِ خالی و سردم 

با همین دستِ خالی و سردم 

.

.

.

با دهانی جریده از فریـاد !

۱ نظر

با فاصله‌ای امن که آسیب نبینی،بنشین و فقط شاهد ویرانی من باش*


" چنان تنهایی وحشتناکی احساس می‌کردم که خیال خودکشی به سرم زد،

چیزی که جلویم را گرفت این فکر بود که هیچ‌کس ، مطلقا هیچ‌کس از مرگم متاثر نخواهد شد

و من در مرگ خیلی تنهاتر از زندگی خواهم بود . "


تهوع - سارتر 



*عنوان از سیدتقی سیدی 

۴ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان