تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

سرگیجه


من تو سرم مثل کمد آقای ووپی شده، همه چیز قاطی و بهم ریخته‌ست . من بچه که بودم_دبستانی فکر کنم_توی دفتر خاطراتم تمام علایقم رو نوشته بودم ، رنگ مورد علاقم، فصل مورد علاقم ، حتی لباس‌های مورد علاقم . الان ولی حس میکنم وسط اقیانوسی از داده‌ها موندم سرگردان. نه میدونم دقیقا چه رنگی رو دوست دارم ، نه میدونم دقیقا از پوشیدن چه لباسی لذت میبرم . تو کمدم پر از لباس‌هاییه که در طول یکسال گذشته نپوشیدمشون ، جین‌هایی که بعد از خریدن یکی دوبار بیشتر نپوشیدم ، کفشی که حتی یکبار استفاده نکردم . چون وقتی تو فروشگاه دیده بودم با خودم فکر کردم میتونم با این اون تیپی رو بزنم که حس خوبی بهم بده، ولی به محض اینکه برای من شد، دیگه علاقه‌ و شوری براش نداشتم . از چشمم میوفتاد. نمیدونم دقیقا شاعر مورد علاقم کیه ، نویسنده‌ی مورد علاقم،خواننده‌ی مورد علاقم و...

من حس میکنم از یکجایی به بعد ، خودم رو گم کردم، علایقم از دستم در رفت، چیزی که راضیم کنه ، کار مورد علاقم،هنر مورد علاقم ، همه چیز از دستم ریخت بیرون،منم به جای اینکه خم شم و اونایی که برام ارزشمندتر بود رو جمع کنم، چهارزانو نشستم بالای سر کلی خرت و پرت و نگاشون کردم، یه نگاه سطحی،به هزاران چیز درهم .

۰ نظر

جهت رستگاری روح و روان ۲


Requiem for a dream


پی‌نوشت: ورژن اصلی موسیقی فیلم و سه نقطه 

۱ نظر

حسرت‌های از نوع متوسط رو به پایین


ساعت یک و خورده‌ای تعطیلاتم را اینطور می‌گذرانم که از پیوندهای این وبلاگ می‌روم به آن یکی وبلاگ و چندتایی از پست‌هایش را می‌خوانم و فکر می‌کنم چقدر خوب می‌نویسه، و چرا من خوب نمینویسم؟؟ بعد می‌روم از پیوند‌های این بروم در وبلاگ دیگری و دوباره حسرت بخورم بس‌ که همه خوب مینویسند . بعضی از این خیلی خوب نویس‌ها که آدرس صفحه‌ی اینستاگرامشان را گذاشته‌اند،عرصه‌ی وسیع‌تری برای حسرت خوردن روی من باز می‌کنند،چطور می‌شود کسی هم خوب بنویسد، هم خوب عکاسی کند،هم یک ساز لامصبی را به شکل لامذهبی! خوب بنوازد،هم کلی کتاب خوب خوانده باشد ، هم این وسط خیلی خوشتیپ و زیبا باشد و کلی کسی باشد برای خودش و هم با کلی خفن‌تر از خودش معاشرت کند؟

یکی از این همه‌چی تمام‌ها ، رزیدنتیست که در بیمارستان ایکس میبینیم که خیلی خوشتیپ و جذاب و نوازنده است و به اینها پولدار بودن را هم اضافه کن ، از آن لعنتی‌هایی که هروقت میبینیش دوست داری تو سر خودت بزنی که چرا انقدر ... ؟؟ کلا طرف از آن آدم‌هاییست که افسرده‌ات میکند از بس که خوب و کامل و تمام و اکسلنت است. من و دوستم هربار که او را میبینیم موقع برگشتن یک کرانچی میگیریم و توی تاکسی عین دو بدبخت فلک‌زده کرانچی گاز می‌زنیم و برایمان مهم نیست که صدای گاز زدن اینطور چیزها برای انهایی که اینطور چیزها را نمیخورند جذاب نیست. عین شتر کرانچی میخوریم تا اینهمه خوبی و کمال را بشورد ببرد.من کلا آدم دیدن چیزهای خیلی کامل نیستم، فکر میکنم مثلا اگر روزی بروم موزه لوور از دیدن آنهمه چیز آخرِ شاهکار،تشنج می‌کنم یا یکراست به حمام محل اقامتم می‌روم و خودکشی میکنم ، بسکه در این دنیای کوفتی هیچ کوفتی نشدم.به هرحال من از هرفرصتی برای توی سر خودم زدن و تاسف خوردن برای خودم استفاده میکنم . البته تمامش حسادت نیست و دیدن چیزهای خیلی کامل ، خیلی خوب یا خیلی عظیم به من حس ضعف القا می‌کند ( عجب آدم کمال‌طلب بیخودی )

داشتم میگفتم که یک و خورده‌ای شب تعطیلات سال نوام را از این وبلاگ به آن وبلاگ میروم و فکر میکنم اگر مثلا من از این آدم‌های همه چی خیلی خوب بودم چطور میشدم؟ ولی من این خفن همه‌چی تمام نیستم،من کلا آدم متوسطی‌ام ، خیلی خودم را بکشم از همین متوسط بودنم نزول نکنم ، گل کاشته‌ام !


هشتگ ازآنچه که آخر شبی به سرِ بیخوابمان میزند و هیچ ارزش دیگری هم ندارند!

۰ نظر

افکارات


اگه تو جمعی نباشی که تفریح‌هایی که دوست داری برای اون‌ها هم جذابیت داشته باشه، و چیزهایی که از نظر اون‌ها فان و تفریح حساب میشه برای تو قابل درک نباشه ، اون وقت دچار یه تناقض میشی ، حس میکنی تو اشتباهی ، تو غلطی، تو شایسته‌ی تنها بودنی ، وقتی هم که تعداد اون جمعیت خیلی زیاد باشه ، اوضاع چند برابر بدتره . مدام خودت رو مقصر میدونی و دنبال دلیل میگردی که چرا نمیتونی از چیزهایی که همه ازش لذت میبرن لذت ببری؟؟ این از باگ‌های اعصاب خوردکن دنیاست که می‌تونه آدمو دیوونه کنه . خوشبحالتون اگه تو جمعیت مورد علاقتونین ، حتی اگه اون جمعیت از دو نفر تشکیل شده باشه.

۳ نظر

بهار دلکش


سال ۹۸ تم ثابت تموم عید دیدنی‌های خونواده‌ی بابام اینجوری بود که پنج دقیقه بعد از سلام احوال پرسی و عید مبارک و این حرف‌ها ، یکی میگه این سیل چی میگه اخه ، و همین جمله فتح بابی میکنه برای تحلیل مسائل سیاسی مملکت، زمین‌خواری و قیمت پیاز ، یهو به خودمون میایم میبینیم از قیمت پیاز، یه مروری رو کل تاریخ معاصر ایران هم داشتیم.

۲ نظر

آفرین عزیزم واقعا گند زدی


من واقعا یجوری بی‌حوصله و کسل و امروزو بگذرونیم ببینیم فردا چی پیش میاد و هی حالا تا بعد زندگی می‌کنم که مثلا انگار هفتادو خورده‌ای سالمه،سی سال کارمند استخدامی اداره‌ای بودم و حالا با ماهی دو و خورده‌ای حقوق ثابت تو بازنشتگی‌ام ، دوتا بچه‌ی جوون دارم که ازدواج کردن و یه نوه هم دارم،شوهرم هم چندسال پیشا مرده،پول بازنشستگیمو گذاشتم بانک و یه سودی ازش میگیرم، هرروز تو خونه میشینم و انگار که دیگه زورامو زده باشم و الکمو آویخته باشم،شب به شب هم قرصای قلبمو میچینم تو جاش و میخوابم . تا صبح فردا، تکرار روز قبلم ، و روز قبل ترش ، و تمام روزای چندسال اخیرم.
همینقدر زوال زده‌م یعنی . حقا که گند زدم 
۳ نظر

هیچ‌چیز صادقانه‌تر از خواب‌ها به خواسته‌های ما اعتراف نمیکنه


با خودت فکر میکنی دو سال زمان خوبیه برای فراموش کردن کسی، فکر میکنی حالا که توی یه شهر نیستین و حتی اتفاقی توی خیابون همدیگه‌ رو نمیبینین دیگه باید از خاطرت پاک شده باشه . بعد یه شب خوابشو میبینی،به وضوح ، تمام حس‌ها و بی‌قراری‌های دوسال پیش برمیگرده ، وقتی صبح با سردرد بلند میشی و اخلاق نداری و با یکی دو نفر دعوات میشه میفهمی این که فکر میکردی ممکنه کسی رو یادت رفته باشه یه توهم بیشتر نیست و اون و آرزوش و علاقه‌ای که بهش داشتی توی ناخودآگاهت همیشه زنده‌ست

۱ نظر

مزخرف‌جات


فکر میکنم آیا تلویزیون در راستای تولید این چرت و پرت‌ها تلاشی میکند ؟؟ آیا واقعا پول مملکت صرف تولید شوتبال و برنده باش و عصر جدید میشود؟؟ صدای رامبد جوان و امیرحسین رستمی و رضا گلزار مستقیما میرود روی سلول‌های عصبی‌ام و حس میکنم دچار حمله‌ی عصبی می‌شوم، دوست دارم سرم را بکوبم به میز تلویزیون . خانه‌ی ما آنقدری بزرگ نیست که از صدای تلویزیون در امان باشی. هر وری که بروی صدای خنده‌های حال بهم زن و مهوع و فیک مجری‌ها را میشنوی و فکر میکنی باید به کجا پناه ببری؟؟ به توالت؟؟؟وقتی دچار مسمومیت غذایی میشوی یکجایی میان تهوع فقط دعا میکنی که بالا بیاوری و خودت را خلاص کنی. کاش وقتی مغزت پر است و دارد میترکد ، بالا میاوردی و با مغز خالی از نو شروع میکردی، اول غذاهای سبک و کم کم رژیم عادی. 


۱ نظر

همش با خودم تکرار می‌کنم


ای سرزمین ، کدام فرزند‌ها در کدام نسل،تو را آزاد ، آباد و سربلند ، با چشمان باور خواهند دید؟ ای مادر ما، ایران،جان زخمی تو در کدام روز هفته التیام خواهد پذیرفت؟ چشمان ما به راه عافیت تو سفید شد.


محمود دولت‌آبادی

۰ نظر

تازه یه عده کنسرت حمید هیراد هم می‌روند،بعد آن‌همه ماجرا!


خسته‌تر از آدمی بودم که صبح تا ۱۲ ظهر خوابیده بود و بعدش بلند شده باشد و کار مثبتی انجام نداده باشد. بنابراین از سه تا حالا بیشتر شبیه آدمی که دو شیفت عصر و شب کارکرده باشد خوابیدم . با صدای گوگوش که توی خانه فریاد میزند از خواب بلند شده‌ام ،ماگ چای‌ام را گذاشته‌ام جلوی چشم‌هام و به صدای کنسرت گوگوش گوش میکنم،گاهی برمیگردم دلقک بازی‌هایش را نگاه میکنم ! و فکر میکنم واقعا آدم‌ها انقدر پول دارند که کنسرت گوگوش؟؟ اینها را درحالی میگویم که خودم آرزو دارم بروم کنسرت ابی و فکر می‌کنم که کی ما یاد میگیریم به سلیقه‌ی بقیه احترام بگذاریم؟؟ هیچوقت ، ما فکر میکنیم خیلی خوب و بی نقصیم و هرچی دوست داریم خیلی خوب و کنسرت ابی آره و کنسرت گوگوش نه !! 

 پدر کانال را عوض کرده ، از کنسرت گوگوش به شبکه‌ی خبر، نشست امنیتی سانچی ، گلستان را سیل زده و مدیریت بحران مثل همیشه ، گویا به ایران بوئینگ هم تحویل نمیدهند . چای‌ام سرد شده و می‌روم که ابجوش بریزم توش.

۰ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان