تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

ما برای کی داریم زندگی می‌کنیم؟

امروز وسط بخش ، وقتی دست مریض رو گرفته بودم و داشتم آنژیوکت رو وارد رگش میکردم ، و اون داشت درد میکشید، اونور تر یه خانومی بی دلیل داشت گریه میکرد و اتاق بود عرق و ادرار میداد ، دلم خواست برم آموزش و انصراف بدم ، بدون اینکه به کسی توضیح بدم بدون اینکه کسی توبیخم کنه ، دلم خواست انصراف بدم چون حس کردم اصلا دلم نمیخواد یه روز دیگه وسط اجتماع دکترها و پرستارها و بیمارها باشم !

۳ نظر

کسی باید دلش برای آدم تنگ شود

شما میدانید وقتی چند ساعت موبایل و تلگرام و این کوفت ها را چک نکنید و بعد از چندین و چند ساعت که نگاه میکنید هیچکس نبوده باشد که بگوید خرت به چند یعنی چه ؟؟

باید یکی دلش برای آدم تنگ شود ، باید کسی باشد که بهت زنگ بزند و بگوید چرا نیستی؟؟چرا یه ماهه تو اینستا پست نذاشتی ؟ 

وقتی عکس پروفایل تلگرامت را گذاشتی absolute loneliness کسی بلافاصله بهت پی ام بدهد که مگه من مردم که تو تنها باشی؟؟

باید یکی برنامه هایش را بخاطر حال بد شما کنسل کند و بیاید ببینتتان .

اینها اصول اولیه ی خوشبختیه، و ما که همچین کسی را نداریم ، دلمان قد یک اقیانوس بزرگ و پوستمان مثل کرگدن کلفت شده !! 

+پست شده از زیر پتو .

۲ نظر

!! Damn

به مرحله ای از زندگانی رسیدیم که هیچ اتفاق خوب و خوش‌حال کننده ای تو روزامون نمیوفته ، همین که اتفاق بدی پیش نیاد،کافیه :/

۱ نظر

فقط نگاه میکنم

آمدم بگم جامعه به سمت بدی پیش می رود و تا چند وقت دیگر چیزی به اسم عشق وجود خارجی نخواهد داشت ... و امثال من هم مگر اینکه در خواب ببینندش .

جالبه برام وقتی میبینم دخترها تا یه پسر پولدار میبینند تمام تمرکزشان را میگذراند برای اینکه توجهش را جلب کنند و اون پسر هم با اینکه میدونن دقیقا اون دختر برای چی باهاشونه قبولش میکنند و اون دختر هم دقیقا میداند که ان پسر برای چی چراغ سبز بهش نشان داده :/

البته فکر نکنم با جمله ی بالا تونسته باشم منظورم رو دقیقا رسونده باشم ولی خب الان انقدر سر درد دارم و خوابم میاد که جمله ی دیگه ای به ذهنم نمیرسه !! امیدوارم متوجه منظورم شده باشید .

خلاصه من امروز روبروی همکلاسی هایی که میگفتند مخ فلانی را بزن دیگه ، اون یکیو قبول کن ، اون یکی ترو بپیچون و ... فقط نگاه میکردم و حس میکردم چه فاصله ای افتاده بین من و هم سن و سالام ، فاصله ای به اندازه ی چندین نسل !!!

و واقعا حس کردم چنین روابطی بجای اینکه حال من رو خوب کنه بیشتر حالم رو میگیره ! برای همین باید کنار بیام با این تنهایی عمیق ... و ما چقدر بغض با این جماعت فکاهی واقعا !!

نکته ی دیگه : امروز استاد بیمارستان بهمون گفت اگه سه اپشن حجاب و شلوار پارچه ای و بدون قطره ای ارایش را با هم رعایت کنید دو نمره ی موازین اخلاقی رو بهتون میدم ، در غیر این صورت به همتون صفر میدم :/ و من کماکلن نفهمیدم این چه عدالت مزخرفی است ؟؟ و مثلا من با صورت خسته جلوی بیمار ظاهر شوم مثلا برای روحیه ی بیمار خوب است ؟؟؟ یا مثلا شلوار پارچه ای با لی چه فرقی میکند ؟؟ و اینکه چرا در این کشور عزیز انقدر ما درگیر حواشی هستیم بجای اصل مطلب؟؟؟

خلاصه اینکه فعلا در بحر تعجب به سر میبریم از همه نظر ، تا ببینیم بعد چه میشود :/

پی نوشت : راجب پست قبل بگم که از اینکه دیشب گذشت و تمام شد واقعا خوشحالم ....

۴ نظر

اصول روانشناسی یا شعار ؟

امروز سر کلاس روانشناسی ، اگه استاد یک ربع،فقط یک ربع دیگه به شعار پراکنی هاش با اون لبخند رضایت مزخرفش ادامه میداد که بگه : اگه خودتون نخواین هیچ چیز نمیتونه حالتونو بد کنه ، میرفتم میزدم توی گوشش و میگفتم گند بزنن شما و همه ی کتاب های اموزشیتونو که هر روز امار افسرده های دنیا داره بیشتر میشه و شما با این حرفای قشنگ قشنگتون نمیتونین هیچ غلطی بکنین ...


۲ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان