تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

جهان و اندوه بی‌پایانش !

 

خودت را تصور کن ، که لبه پرتگاهی اویزان باشی ، و دست‌های تنها چیزی باشد که تو را از سقوط نگه داشته ، کسی بالای سرت ایستاده ، و دست‌هات را لگد میزند تا تکیه‌گاه را رها کنی ، و پرت شوی! به چه دستاویزی میتوانی چنگ بزنی، که نیوفتی؟

چند روز پیش زنگ زدم مطب دکترم و گفتم که نوبت میخوام، گفت نوبت مشاوره‌ها پر شده ، گفتم نوبت ویزیت میخوام! من فقط نیاز داشتم که دوباره قرص‌ها رو شروع کنه ، نیاز داشتم بخوابم ، بدون کابوس‌ها ، نیاز داشتم روزها بدون حمله‌های اضطراب بگذرد ، نیاز داشتم به ترکیب‌های شیمیایی که قبلا هم تجربه کرده بودم ، جواب نمیدهند !! من ولی به چیزی نیاز داشتم که بتوانم دیوار این بن بست رو باهاش بشکافم ! نوبت نداشت ، دلم میخواست تمام فحش‌هایی که بلد بودم را پشت گوشی حواله خودش و دکترش کنم ! نگفتم اما ، مثل تمام حرف‌هایی که نمیزنم ، مثل تمام حرف‌های که بغض میشود توی گلوت ، عوضش گفتم : باشه خداحافظ!

خودت را تصور کن ، نشسته رو به روی گورستانی که اسمش زندگیست ! 

About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان