تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

چیزی که جسم ازش فرار میکنه ، زخمیه که همیشه روی روح باقی میمونه !

 

بچه‌‌تر که بودم ، شش هفت ساله مثلا ، ان وسط خودم هم گریه میکردم ، ناخن هایم را میجوویدم، جیغ میزدم . روح سبز و کودکانه‌ی من هنوز آنقدری تاریک نشده بود که همه چیز را ببیند و آرام بگیرد 

تا همین چند وقت پیش ، خودم هم فریاد میکشیدم و شکایت میکردم .. میشدم عضوی از دعوا 

حالا اما فقط هدفون را میچپانم توی گوشم و صدایش را تا ته بالا میبرم و دنبال کنجی میگردم که این صداها و حرفهای تکراری را نشنوم . 

انگار که ۲۵سال تحمل ، جسم را در مقابل همه چیز بی احساس میکند . جسم فقط دوست دارد در امان بماند از دیدن و شنیدن ... روح اما ، هربار میلرزد ، فرو میرزد ، نابود میشود . تکه‌ای از ان برای همیشه از بین میرود و آدم چقدر تنهاست وقتی که باید هزارباره ،تکه‌های این روح از هم گسسته را کنار هم بگذارد و آن را به یک آدم «عادی» تبدیل کند ! 

۰ نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان