تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

از ریسمان‌های که چنگ بزنی بهش و سقوط نکنی

 

ساعت دو صبح است ، مرد پایین پله های اتاق عمل روی صندلی نشسته و با تلفن حرف میزند ، تلفن روی بلندگوست و صدای زنی از آن طرف خط شنیده میشود ، در اتاق استراحت دراز کشیده ام و به مکالمه گوش میدهم . مرد صدایش خسته است ، ارام و با فاصله حرف میزند . ناگهان زن میپرسد :« میخوای من بیام؟ » و من فکر میکنم چقدر خوب است که آدم در زندگی‌اش ، آن موقع ها که خسته و مستصل است کسی را داشته باشد که این سوال را ازش بپرسد ، "میخوای من بیام ؟" حتی اگر دو صبح باشد ، حتی اگر بودنش دردی را دوا نکند ، فقط بپرسد میخوای؟

۰ نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان