تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

همراه

 

تنهایی

چیزی بود که تمام امروز در پیاده روی سه ساعته همراه من بود 

وقتی تمام خیابان ها را راه میرفتم

وقتی دستم را روی دیوار سنگی آن خیابان تاریک میکشیدم

وقتی از وسط پارک رد میشدم 

تنهایی بود که سایه انداخته بود روی همه چیز ..تنهایی همراه همیشگی جدا نشدنی من !

۰ نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان