تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

از صداهای توی سرم

 

-همیشه همینه ، هرچی که فکر میکنم ، یجور دیگه میشه ، راجب ادم‌ها ، راجب اتفاق‌ها.

 

-من از منتظر موندن بدم میاد ، هرطور شده سعی میکنم از منتظر موند فرار کنم ، مثلا اگه برسم سر ایستگاه و ماشین نباشه تا ایستگاه بعدی پیاده میرم ، سر ایستگاه بعدی هم اگه نباشه کل مسیرو پیدا میرم، ولی همیشه اینطوری نیست ، همیشه نمیشه ازش فرار کرد.گاهی باید منتظر باشی،هی منتظر باشی و اتفاق نیوفته، و بخوای که همچنان امید داشته باشی.این کلافه کننده ترین حالت انتظاره .

 

-دلم یه حس خوب میخواد ، یه حس خوب واقعی تموم نشدنی ، چند وقته یه حس خوب واقعی رو تجربه نکردم ؟

 

-دارم اپیزود ۴۳ دیالوگ‌باکس گوش میدم و فکر میکنم کدوم اهنگ واسه من خیلی خاصه؟؟ چرا من هیچ خاطره‌ی خاصی از یه لحظه ی خاص ندارم؟؟ چرا من یجور عاریه زندگی میکنم ، بدون اینکه به جایی یا کسی تعلق داشته باشم ؟ چرا لحظه‌ها رو اینطور بدون درنگ و مفت میگذرونم ؟ 

 

-ادمها جنبه ندارن باهاشون حرف بزنی ، ظرفیت ندارن که عیب‌ها و نقص‌هاتو از زبون خودت بشنون،این هزار بار به من ثابت شده! 

۰ نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان