تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

که استوار ماند در هجوم هر گزند

 

امروز نمیدونم چی شد که یاد اول راهنمایی افتادم و اینکه حفظ کردن قواعد صرف فعل‌های عربی شاید اونوقت بزرگترین دغدغه و سخت ترین کاری بود که باید انجام میدادم . حالا چقدر فکر کردن بهش مسخره و خنده داره؟ ده سال دیگه وسط ۳۴سالگیم ، شاید یه روز بی مقدمه یاد این روزام بیوفتم ، یاد اینروزا بیوفتم و برام خنده‌دار باشه ادمی که سه روزمو خراب کرده ، خنده دار باشه اتفاق بی اهمیتی که ذره‌ای توش نقش نداشتم ولی مجبورم کردن که باور کنم مقصرم ، خنده دار باشه این شهر و این بیمارستان لعنتیش و آدمهای توش ، که فقط خواستن زمینت بزن تا فکر کنی که هیچی نیستی .ده سال بعد باید این روزها یادت بیاد و غصه‌ت نشه که چقدر مفت روزهاتو از دست دادی . زمان که بگذره همه چیز ارزش خودشو از دست میده. ده سال دیگه ، هیچکدوم از اون ادمهای که اینروزا حالمو خراب کردن برام ذره‌ای اهمیت ندارن ، چون اونا تنها مثل یه پاراگراف بی‌ارزش، تو یه کتاب بزرگن !

۰ نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان