تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

جهان چو آبگینه‌ی شکسته‌ایست ، که سرو راست هم در او شکسته می‌نمایدت

 

امروز صبح ، بین ساعت هفت و ربع تا هفت و نیم ، اتفاقی تو بخشمون افتاد که چیزهای مهم و بزرگی به من فهموند ،که تغییرم داد ، من رو با یه مفهوم جدید و مهم آشنا کرد . درد آدم‌ها رو عوض میکنه . و نه فقط دردی که خودت کشیدی و لمسش کردی، گاهی دیدن رنج و درد آدم‌ها ، پیچاپیچ زندگی‌شون و عذابی که سرنوشت به اونها تحمیل کرده ، مثل چکشی به روح تو ضربه میزنه ، شکل اون رو تغییر میده ، و تو رو به آدم دیگه‌ای تبدیل میکنه ، آدمی شاید صبورتر، خوددارتر ، آروم‌تر و بی شک غمگین‌تر . اون غمی که درونمایه‌ی اصلی زندگی. اون غمی که شاید ظریف کاری‌های پیکره‌ی روحت باشه .

 

 

About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان