تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

توی گوش‌ چپ من زمزمه کن که آینده روشنه،تا صدات برسه به قلبم و اون جسم سرد رو بیدار کنه

 

به برنامه‌ی آذر ماهم نگاه میکنم ، به ۱۳۸ساعت اضافه کارم ، به روزهایی که خالی نیستن تا من به کارهای موردعلاقه‌م برسم .. دلم میخواد همین حالا کسی رو سفت بغل کنم و به حال زندگی به فنا رفته‌ام زار بزنم . غمگینم.. تمام روزهام دارن توی اون بخش کوچیک لعنتی با ادم‌های لعنتی میگذرن و من چطور باید به آینده امیدوار باشم؟ کجاست یه روزنه‌ی کوچک تو من ازش دنبال نور بگردم؟ با کدوم کلمه‌ی دروغین باید روح نابود شده و تکه‌پاره شدمو وادار کنم که باز فردا صبح از خواب بلند بشه؟ «دیگر جا نیست،قلبت پر از اندوه است،خدایانِ همه‌ی آسمان‌هایت بر خاک افتاده‌اند» خسته ای ، اونقد خسته که انگار سالهاست راه رفتی وبه شهری نرسیدی.. کسی بهت میگه اشتباه اومدی.. میگه اینجا جایی نیست که میخواستی بیای.. تو از بی‌توانی و یأس به زانو در میای،و کسی نیست که حتی خستگیت رو ببینه ، و چیز روشنی توی دلت بذاره .. 

۰ نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان