تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

نفس عمیق۳

 

از خواب که بیدار شدم هفت غروب بود ، هوا ابری و خانه تاریک ! احساس بیچارگی و بدبختی که با آن غریبه نیستم اصلا، ریخت روی سرم . برای خودم چای ریختم و پرده‌ها را کشیدم و چراغها را روشن کردم،ولی احساس درماندگی چیزی نیست که با پرده و چراغ از سر آدم بیوفتد ، مخصوصا که عزاداری هم باشد و از بیرون صدای نوحه بیاید.انچه که از ان به غم عالم یاد میشود ، عین احساسی بود که داشتم ، ما ادم‌های غمگین مثبت روزگار،هیچ روانگردانی کارا تر از چای نداریم ، اما چای سرد بود و فقط باعث شد بیشتر احساس ماتم کنم. دوست داشتم حرف بزنم ، مثل دفعات قبلی ریکوردر گوشی‌ام را روشن کردم و صدایم را ضبط کردم . آخرش به جنون میرسم و شاید همین الانش هم رسیده باشم و خودم خبر ندارم!بعد دلم خواست اهنگ دلتنگ ناصرعبدالهی گوش کنم. دلم خیلی تیپیک و پاپیولار گرفته بود! حتی جا داشت کمی هم هدایت بخوانم و به خودکشی فکر کنم که نکردم ! کتاب فرانی و زویی را برداشتم که بخوانم اما حوصله نداشتم . فقط حوصله داشتم به افکار منفی‌ام بپردازم . گذاشتم که کمی منفی بافی کنم ، رفتم دوش گرفتم . دوباره برگشتم و چای خوردم که اینبار گرم بود،حالم بهتر نشد اما باز.دارم چرت و پرت مینویسم و این را میدانم ! حالم خوب نیست و این را میدانم،احساس غم در من به حالت استمراری در امده و این را میدانم ! و چه مرگم است، نمیدانم .

 

۰ نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان