تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

اما ۱۱:۱۱ دقیقه ساعت قشنگیست حتی اگر آرزویی نداشته باشی


چه فاصله‌ای افتاده بود بین من و آدم‌های این شهر . انگار هیچ آشنایی نداشتم و بیهوده توی خیابان راه میرفتم ، نرسیده به ایستگاه ماشین‌ها ماندم و فکر کردم چقدر دلم میخواهد با کسی تماس بگیرم و برایش حرف بزنم . دلم میخواست مقصدی غیر از خانه داشتم که به انجا بروم . جایی که کسی منتظرم باشد . هیچکس را نداشتم اما ، هیچجا را نداشتم . سوار ماشین‌های مقصد همیشگی‌ام شدم و توی راه به خیابان‌ها و مسیر تکراری هرهفته چهارشنبه ، ساعت هشت و ربع غروبم نگاه کردم و فکر‌های همیشگی‌ام را با خودم مرور کردم . اینها را نمیگویم که بنویسم غمگینم ، که بنویسم حالم خوش نیست . چون اتفاقا مدتیست احساس غمگین بودن هم ندارم . این هیچ جوری بودن بدتر است . اینکه معلق باشی . اینکه غمگین نباشی ، سرحال هم نه.اینکه دلت بخواهد حرف بزنی ، اما حرفی نداشته باشی ، اینکه بخواهی بنویسی ، اما ندانی چه چیزی را . دقیقا نمیدانم هدفم از ادامه دادن همین نوشته هم چیست، فقط دلم میخواست بعد از مدتی چیزی را برای آدم‌هایی غیر از خودم بگویم . چقدر توضیح دادن بعضی چیزها و بعضی حس‌ها سخت است . مثلا کاش میشد بنویسم که دقیقا این حال‌ لعنتی که با من است چیست . کاش میشد اینها را نوشت و به قضاوت شدن‌ها فکر نکرد . کاش میشد کلمه‌ی کاش را از زندگی‌ام پاک کنم . احساس میکنم که اگر به نوشتن ادامه دهم ، گریه‌ام خواهد گرفت ،پس بهتر است این نوشته‌ی بی اهمیت را همینجا تمام کنم. هیچوقت، انقدر بی هدف چیزی را سر نگرفته بودم و انقدر پراکنده چیزهایی را نگفته بودم که حتی اخرش به گریه برسم.


پی‌نوشت : چقدر خوبه که صدایی مثل محسن نامجو وجود داره

۰ نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان