دلم میخواد جز اون دستهای باشم که وقتی یه کتاب رو میخونم و تموم میشه راجبش یه بررسی بنویسم و از زوایای مختلف تحلیلش کنم ( در حد یه مخاطب عادی ، نه یه نقد کارشناسانه) اما در حقیقت جز دستهایم که بعد از تموم کردن یه کتاب میرم نقدشو میخونم و حین خوندن با خودم میگم عه راست میگهها! چطور خودم بهش دقت نکرده بودم!
من فقط میتونم در این حد کتاب معرفی کنم که بگم سفر به انتهای شبِ سلین رو خوندم و خیلی خیلی خوب بود(این تهِ تواناییم برای نظر دادن راجب یه کتابه: خیلی خیلی خوب)
بعدشم یه تیکه از کتابو بذارم که نوع ادبیاتش رو رسونده باشم و بگم این تیکشو بیشتر از ۱۰بار خوندم!
«بدتر از همه این است که از خودت میپرسی فردا چطور قدرتی پیدا میکنی که دوباره همان کاری را که دیروز کردهای و از مدتها پیش هم غیر از آنکار نکردهای ، ادامه بدهی،از کجا قدرتش را پیدا میکنی که این کارهای پوچ،این هزاران هزار نقشه را که به هیچ کجا نمیرسند ،این تقلاها برای بیرون آمدن از فلاکت خردکننده ، تلاشهایی را که همیشه مردهزاد به دنیا میآیند ،پیش ببری،و اینهمه به خاطر اینکه یکبار دیگر به خودت ثابت کنی که سرنوشت لاعلاج است،که هرشب باید پای دیوارت و زیر دلشورهی فردا که هربار شکننده تر و کثیفتر از روز پیش است سقوط کنی.
شاید هم پیری آب زیرکاه باشد که میآید و تهدیدمان میکند،دیگر آنقدر ساز نداری که زندگی را با آن برقصانی،موضوع این است.همهی جوانیات به انتهای عالم کوچیده تا در سکوت واقعیت بمیرد.حالا از شما میپرسم، وقتی که دیگر به قدر کافی دیوانه نیستی،کجا باید رفت؟واقعیت احتضاری است که تمامی ندارد.واقعیت این دنیا مرگ است،باید بین مرگ و دروغ یکی را انتخاب کرد.من هرگز نتوانستهام خودکشی کنم . »
سفر به انتهای شب/لویی فردینان سلین/ترجمهی فرهاد غبرایی