تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

Landmark


در ان مرحله از بی اعتماد به نفسی، بی علاقگی به خود ، تنفر از زندگی،نارضایتی از شرایط، بلاتکلیفی محض، ترس از حال و آینده، حسرت نسبت به هرکسی و با خود گفتن : خوش بحال تو که ارزوی منو زندگی میکنی ، تردید و دودلی نسبت به برنامه‌‌م برای اینده، خستگی جسمی و روحی و تمام این کلمه‌های منفی جهان به سر می‌برم که احساس می‌کنم از حالا به بعد دو زمان در زندگی من وجود خواهد داشت: یا به این وضعیت منفور عادت خواهم کرد،یا باید خودم را برای همیشه نجات دهم ! این مرحله مرحله‌ی انتهایی تاریکی برای من است و بعد از ان یا باید نوری پیدا کنم و یا به تاریکی عادت ...

چقد سخته خودتو از چیزی برگردونی که سال‌ها بهش خو کردی

About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان