تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

شما چطور؟اعتراف‌گونه‌ی چهارم


وسواس‌های ذهنی من روزبه روز شدیدتر و حادتر می‌شود. مثلا وسواس ذهنی من ادم مزخرفی هستم که هر پنج‌دقیقه یکبار میاد توی کله‌ام و میگوید: عجب آدم مزخرفی هستی الف! یا مثلا مقایسه کردن خودم با دیگران، من این روزها انقد رو به بدبختی شتابانم که حتی خودم را با ادم‌هایی که از شخصیت‌شان متنفرم اما خب دور‌و برشان شلوغ‌تر از من هست هم مقایسه میکنم و وسواس ذهنی شماره دو وارد سرم می‌شود که : هی الف ، اگه اینطوری بودی همه چی بهتر بود! وسواس ذهنی شماره سه چیزی نیست به جز گند زدی! هر حرفی میزنم بعد از اینکه ساکت میشم صدای نحسی درونم اغاز میشود که: بازم گند زدی! یا مثلا : کاش اینطوری میگفتم! یکی دیگر از این وسواس‌ها ، الان چی فکر میکنه راجب من ! حتی وقتی بیکار و بی صدا یک گوشه‌ای نشستم و خیره شدم به روبه رو، توی ذهنم فکر میکنم که ادم‌ها راجبم چه نظری دارن؟! به هیچ‌کدام از اعمال و نظرها و رفتارهایم انقدری ایمان ندارم که بگویم گور پدر ادم‌ها! دقیقا هم یادم نیست که این سیل افکار خود ناقص پنداری از کی و کجا به مغز من روانه شد و روز به روز بر استیصال و درماندگی من اضافه کرد! اعتماد و عزت نفس من شبیه قسمت بالای یک ساعت شنی دارد ذره‌های اخرش را طی میکند و هرروز علاقه‌ام را به خودم بیشتر از دست می‌دهم . و واقعا آدمی که نتواند خودش را دوست داشته باشد چطور می‌تواند زندگی را ، آدم‌ها را ، رنگ زرد درختان پاییزی را ، و هر چیز دیگری را دوست داشته باشد؟

۳ نظر
غمی ‌‌
۰۲ آذر ۱۵:۱۲
نمی‌تونه... و این غم‌انگیزترین جای داستانه. گاهی برمی‌گردم به این صداها می‌گم: ببین وضع من دیگه از این بدتر نمیشه پس لطفا خفه شو.

پاسخ :

اگه ادم به یه پذیرشی از خودش برسه خوبه باز ،یعنی بتونه به صداها بگه خفه شین من همینم ،حتی اگه بدم ! مشکل من اینه که اونقدری به خودم بی اعتمادم که فکر میکنم اگه حق با این صداها باشه چی؟ یعنی اینکه مدام تو سرت خودتو حرفاتو کاراتو ببری زیر سوال .. کلافه کننده‌ست 
پرهـ امـ
۰۲ آذر ۲۲:۵۹
کسی باید باشد که او را به جاش خودش دوست بدارد!

پاسخ :

بیشتر عشق‌ها از روی همین نیازه که من خودم رو دوست ندارم ، یکی بیاد منو دوست داشته باشه تا نیازم برطرف شه ! ادم‌ باید قبلش بتونه خودش رو دوست داشته باشه نه که اینجوری پر از تنفر باشه نسبت به خودش! البته شاید این حرفا شعاری بیش نباشه و زندگی رو نباید انقد سخت گرفت و برای همین داریم تو غم غوطه میخوریم،نمیدونم :/ ( اینهمه جواب واسه نیم خط کامنت D:
پرهـ امـ
۰۲ آذر ۲۳:۳۴
تو سر کامنتم نزن خب. درسته نیم خطه ولی پرمغزه.

ولی خب فک کنم کسی اگه باشه دوستمون بداره کم کم خودمونم خودمونو دوست خواهیم داشت. از خودمون کیف میکنیم که اون یه نفر دوستمون داره.
شایدم هموناست که شما میگی.
ولی خب سخت که نباید گرفت در کل :دی

پاسخ :

اره دیگه اصن چون خیلی پرمحتوا بود اونهمه جای حرف داشت:)

اوهوم ، شاید اگه یکی باشه که چیزای باارزش وجود ادمو بهش یادآوری کنه کم کم ادم یادش بیاد که لایق عشقه ! کلا که دوست داشته شدن حس قشنگیه و سرخوشی میاره باخودش ..
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان