تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

توی سرم بازار مسگرهاست،می‌شنوی صداشو؟


همیشه وقتی که باید حوصله‌ داشته باشم و یه کاری کنم ، حوصله ندارم و هیچ کاری نمی‌کنم !

.

امروز مدام دلم می‌خواست که با کسی حرف بزنم ، اونقدر حرف‌های نگفته‌ای که دلم می‌خواد برای یکی بگم تو سرم جمع شده که نمی‌دونم چجوری این حجم از صدا رو ساکت کنم .

.

-دست و دلت به چه‌کاری میره ؟

-سوال خوبی بود 

.

چند لحظه پیش احساس کردم یکی از چیز‌هایی که می‌تونه کار آدمو به جنون بکشه،اینه که هرباری که به بودن یک نفر کنارت نیاز داشتی ، به صورت کلیشه‌ای و تکراری ، کسی نباشه.

.

- نبینم دلت گرفته‌ باشه‌ها 

- ببین ، دلم گرفته !! 

.

دلچسب‌ترین کاری که تو کل امروز انجام دادم این بود که سر ظهر که برمی‌گشتم خونه به پسر بچه‌ی سه چهارساله‌ای که داشت از پنجره خیابون رو نگاه می‌کرد لبخند زدم و اونم یه خنده به پهنای کل صورت تحویلم داد. یه آن یه پیت انرژی مثبت و آه من بسیار خوشبختم خالی شد تو وجودم .

.

گاهی اونقدر اطرافم خالیه که حس زندگی تو خلاء بهم دست میده ، الان از اون گاه‌هاست.

.

رسما زندگی مونده رو دستمون ویلون و سیلونیم که چیکار کنیم باهاش!اینجور بی‌انگیره و پوچ که مائیم !

۲ نظر
محدثه //
۰۲ مهر ۰۰:۱۵
هععععععععععععععیى

پاسخ :


:(
لبخند ...
۰۲ مهر ۱۳:۴۵
داشتم امروز مجله داستان میخوندم. یه جمله‌ی قشنگی نوشته بود، الان که دیدم تیتر زدین بازار مسگرها یادش افتادم. 

"مقصدم را گم کرده بودم. از یکی پرسیدم راسته‌ی مسگرها از کدام طرف می‌روند. نشانم داد. راهم را ادامه دادم. نرفته بودم راسته‌ی مسگرها چیزی بخرم. نرفته بودم وقت تلف کنم. رفتم که صدای چکش مسگرها را بر جان ظروف مسی بشنوم و صدای پریسا را آن‌جا جا بگذارم  با همهمه‌ی صدای مسگرها به خانه برگردم. نشد. صدای مسگرها همان‌جا دفن شد و صدای پریسا با من از بازار بیرون آمد. "

پاسخ :


چه جالب :) من این توصیف رو اولین بار تو کتاب سمفونی مردگان خوندم و خیلی نشست به دلم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان