تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

هزار قناری خاموش در گلوی من


این‌روزا که خوابم کمتر شده و کارم بیشتر ، بعد از جون کندن‌هام واسه امتحانا ، صورتم لاغر شده و زیر چشام سیاه، امروز صورتمو کرم نزده بودم که دو سه نفر بهم گفت وای چقدر زیر چشات سیاه شده !! منم برای اینکه دیگه این جمله‌ی مسخره رو نشنوم سیاهی زیر چشمامو زیر کرم پودر مخفی کردم . 

دارم صورتمو پاک میکنم و تو آینه به خودم و سیاهی زیر چشم‌هام و یدونه جوش بالای ابروی چپم نگاه میکنم و با خودم فکر میکنم هیچ‌کس آدمو اینجوری که خود واقعیتی قبول نمیکنه، با همین زیر چشم‌های سیاه ، با همین جوش روی صورت ، با همین مو‌هایی که بی حالت مونده . باید اینا رو پنهون کنی! مدتیه دیگه به عشق و معجزشو اینجور چیزا فکر نمیکنم، یعنی دیگه اعتقادی بهش ندارم ، ولی برای چند لحظه که تو اینه خودمو نگاه میکردم فکر کردم خوبه که کسی آدم رو اونقدر دوست داشته باشه که مجبور نباشی سیاهی زیر چشم‌هات ، سفیدی موهات و از همه مهم‌تر زخم‌های روحت رو ازش پنهون کنی .. اِنی وِی ، همچین آدمی وجود نداره و نخواهد داشت و دستمال آرایش پاک‌کن رو پرت میکنم توی سطل آشغال ، به اضافه‌ی تمام این فکر‌ها و خیالات باطل رو . 


*عنوان از احمد شاملو 

۱ نظر
ستاره
۳۱ تیر ۰۹:۵۸
ارزشِ آدم به همین اندوه و رنجِ نشسته توی چشم و نگاه و جسمِ.. همین روح رو به پرواز درمیاره.. همین باعث پیرایش و زیبایی روح میشه.. و فکر میکنم چیزی که با ارزشتر از این جسمی فانی هست، روحِ بشره... 


پاسخ :

این روزا انگار چیزای با ارزش دیگه طرفداری نداره ، هرچی فیک تر و مصنوعی تر باشه کمتر رنج میکشه و شاید این دردها واقعا اهمیتی نداشته باشم ، کی میدونه؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان