تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

بگذر زین فکرت سودایی ، که بسی غلطی


خیره شدم به عکس جدیدش و لبخند میزنم ، یکساله که دیگه حتی به صورت تصادفی هم ندیدمش و حرفشو با کسی نزدم که هوای مزخرفش بیوفته از سرم ، یه عکس سه نفره کنار دوستاش ، نگام فقط روی خودشه،انگار دیگه هیچکس تو عکس نیست،انگار پس زمینه ی شلوغ پشت سرشو نمیبینم. به دستاش و ساعت نقره‌ایش و پیرهن طوسی‌ش و ریشش و چشم‌هاش، به چشم‌‌هاش و به لبخندش ! به همه‌ی ابعاد صورتی که دلم میخواست روبه روش بنشینم و مستقیم بهش نگاه کنم ، با ذوق نگاه میکنم و لبخند میزنم اما عین احمقا چشمام خیس شده و دلیلشو نمیدونم ، دلیل اینکه این دوست داشتن از سرم نمیره رو نمی‌دونم ، دلیل اینکه سه ساله نتونستم به هیچ آدم دیگه‌ای فک کنم رو نمی‌دونم ! من از این حس یه طرفه‌ی خسته‌کننده‌ی بی‌نتیجه خستم و دلیل میل خودازار درونم رو که میگه بهش فکر کن و عکساش رو نگاه کن رو نمیدونم !

About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان