تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

وقتی چیزی واسه رسیدن نیست


صبح ها که بلند میشم ، توی راه دانشکده ، سرکلاس‌ها ، موقع ناهار ، موقع برگشت از دانشکده،

وقتی میخوابم ، وقتی کتاب میخونم ، وقتی چیزی تماشا میکنم ، وقتی میخندم ،

 همیشه و همه جا دارم یه خلاء بزرگ رو با خودم حمل میکنم .

خلاءِ چیزی که نیست ، هدفی که گم شده ، زندگی‌ای که به بیراهه رفته .

و این روزهای سرد و تاریک و غمگین، بیرحم تر از اونن که یه مدت دست از سرم بردارن .

هر روز یه وجود خالی رو میبرم سرکلاس ، تو محیط بیمارستان ، تو خیابون ، میرم تو جمع دوستام ،

میگم و میخندم اما همه چیز خالیه ! زمان خالیه ، لبخندم خالیه ، آینده هم حتی خالیه !

About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان