دوشنبه ۱۲ تیر ۹۶
سهیل نفیسی داره تو گوشم میخونه :
«من بهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو بهار
ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه »
فکر میکنم دوست داشتم که کسی بود که این جمله ها رو این وقت شب براش بفرستم ، بیشتر دوست داشتم کسی بود که لیاقت شنیدن این جمله هارو داشت .
بعد یادداشت های گوشیمو باز میکنم و مینویسم : بالاخره ما نیز روزی به دلخواه خویش زندگی خواهیم کرد، شکل یه برگ تازه جوونه زده هم میذارم اخر جمله .
به جمله نگاه میکنم و لبخند میزنم ، یه لبخند از ته دلم ، به لبخند واقعی واسه آدمی و آرزوهای دور و دیرش:)
سهیل نفیسی داره میگه :
«تو بزرگی مثل شب
خود مهتابی تو اصلا
خود مهتابی تو»