باید به خودم یه فرصت دوباره بدم ، مثل تمام این چند سال زندگی که دست های خودم بود که کمکم کرد
پاشم ،پاهای خودم بود که ستون شد میون من و سقوط . من انکار نمیکنم که شکستم و توی وجودم به
اندازه چندین قرنناامیدی پر شده ، من انکار نمیکنم چقدر سخته بر گشتن از این راه غم انگیز که با درد
طی شد، من انکار نمیکنم که چه شب هایی که بیدار موندم و فرو رفتن خودم رو تماشا کردم ،
من شعر های غمگین فروغ و کتاب های صادق هدایت رو انکار نمیکنم و همینطور منکر این نیستم که
زکات دانستن زجریست طولانی !
اما میدونم که ما ادم ها محکومیم به ادامه دادن و مخصوصا اونهایی مثل من که جرئت خودکشی هم
ندارن ! و برای ادامه ادن هیچکس رو نداریم جز خودمون !من تنهایی هام رو انکار نمیکنم ولی میخوام
بمونم جلوشون...میخوام از این شب های سختی که گذشت و من مرگ رو با چشم های خودم دو قدمیم
میدیدم درس بگیرم واسه ادامه ی مسیر . . . من پوچی دنیا رو انکار نمیکنم اما میخوام که به خودم فرصت
هزار باره بدم ... تا ببینیم بعد چی پیش میاد . . .
پی نوشت : چه درس هایی که گرفتم از این هفته های اغشته به غم !!
عنوان از فروغ جان فرخزاد :
دست هایم را در باغچه میکارم ،
سبز خواهم شد ،
میدانم
میدانم
میدانم