تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

اژدهای انسان

 

واقعا حالم بده ، بعد از خوندن ماجرای کیهان خانجانی ، یه گپ عمیق تو ذهنم ایجاد شده که نمیدونم چطور باید پرش کنم.نه اینکه این ادم رو از نزدیک بشناسم،ولی چندباری تصمیم گرفته بودم برم کلاسای داستان نویسیش شرکت کنم ! و همش غبطه میخوردم به اونایی که تو اینجور جمع ها شرکت میکنن ! حالا طرف یه مریض جنسی از آب دراومده!! دیگه تصوری تو ذهن من نریده باقی نمونده ! یعنی فکر کن ادمی که فکر میکردی وای طرف چه روشن فکریه چه کتاب خونیه چه کوفتیه ، حالا میفهمی عین یه موجود بدوی و حریص تو یه اتاق تنها نمیتونسته با یه زن بمونه و طرفو دستمالی نکنه !!!اصلا قضیه‌ی این شخص خاص نیست ، قضیه‌ی این تناقضیه که بین ساده اندیشی‌های من با واقعیت چرک و مشمئزکننده پیش اومده . چند نفر از ادم‌هایی که فکر میکنیم چه خاص و متفاوتن ، در واقعیت یه حیوون مریض بیشتر نیستن که یه زندگی کثیف و حال بهم زن دارن ! 

اهنگ الکیِ نامجو تو ذهنم تکرار میشه که : تا حالا جمع روشنفکرا رفتی ؟؟؟ چهره‌های الکی ، تیکه‌های الکی،ماسمالیای الکی ....

الان حتی دیگه دلم نمیخواد هیچ کتابی بخونم یا هیچ اهنگی گوش بدم ، چون فکر میکنم اونی که با کلماتش انقدر تحت تاثیر قرارت داده ، در واقعیت یه موجود روانیِ جنسیه !

۰ نظر

چقدر واژه غریب است،هجای تازه بیاور

 

واقعا دیگه حوصله ندارم راجب عقایدم با کسی حرف بزنم ، یا مثلا اظهار نظرایی بکنم که مردم فکر کنن وای چه ادم روشن فکری! یه مدت خیلی تو این مودا بودم که اظهار فضلای قشنگ قشنگ کنم ،الان ولی واقعا حال و حوصله‌شو ندارم، ترجیح میدم هرجا کسی نظرشو گفت جای اینکه بگم « به نظر من » فقط لبخند بزنم . انقدر که همه چیز برام یبس و بی معنی شده ! احساس میکنم قبلا به اندازه کافی حرف زدم و نظراتمو گفتم :/

 

پی‌نوشت: پارسال اینروز اولین روز کاریم بود ! عجب سال سخت و صعب و وحشتناکی بود از همه جهت !!

۰ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان