تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

همینه که هست

 

من نه میبخشم، نه فراموش میکنم . من فقط میتونم بذارم کنار 

۰ نظر

میگذره میگذره میگذره

 

محیط کار غیرقابل تحمله ، پر از آدم‌هایی که سال‌ها عقده رو با خودشون حمل میکنن ، و وقتی تازه کار باشی، حتی یکی با ۶ماه سابقه به خودش اجازه میده از کارات ایرادای مسخره‌ای بگیره که چون احترام به سابقه‌دار تر از تو واجبه!!مجبوری خفه خون بگیری و بذاری عقده‌هاشو سر تو باز کنه .خیلی سخت میگذره خیلی.مدام حتی تو طرز نفس کشیدن من دنبال ایراد میگردن . خدایا لطفا کمکم کن از این چندماه مزخرف تازه‌کار بودن با سربلندی بیرون بیام . آمین.

 

پی‌نوشت:من الان میفهمم وقتی از یکی میپرسی شغلت چیه؟چه حس خوبیه که میگه آزاد ... آزاد ، آخ ای آزادی…

۰ نظر

چیزی که از صبح با خودم تکرارش میکنم

 

تحریک روحت تا تو آشغالدونی میفهمی تو هم آدم نیستی یه آشغال بودی

۰ نظر

ای شکوه پابرجا!

 

بنظرم یجوری شده که چون همه هی وا دادن همه چیزو ، این روتین وار داره تکرار میشه.تو هم اگه نخوای وا بدی و بخوای درست درمون یه کاری رو انجام بدی،انقدر از قبل همه چیز خرابه و مقدمات کار اماده نیست و همه میگن ول کن بابا حوصله داری تو هم ! که دو روز بعد تو هم میگی چه کاریه ؟ منم وا بدم . و همین میشه که هیچ چیز هیچ بهتر نمیشه!

۰ نظر

درک خود را از خوشبختی و موفقیت توی چشم دیگران نکردن

 

من نمیخوام که از ارتفاع بلند پروازیام با مغز بخش زمین شم ! تو دوره‌ی کارشناسی حالم از سوال نمیخوای ارشد شرکت کنی بهم میخورد.حالا هم همش دارم به این سوال جواب میدم که آزمون استخدامی شرکت نمیکنی؟؟ من متنفرم از اینکه زندگیم بشه یه خط صاف . از اینکه سی سال یه جا کار کنم ، هی نگران حقوق و اضافه کار و مرخصیام باشم. وقتی به این فکر میکنم که قراره منو با زنجیر استخدام یجا بند کنن حمله‌ی عصبی میاد سراغم و نفسم باز بالا نمیاد. چرا درک اینچیزا برای بعضیا سخته؟ وقتی این سوالو ازم میپرسن و میگم نه،سوال بعدی اینه که چرا؟ و جواب من اینه که چون دوست ندارم . و ایا مردم هم زدن زندگی مارو تا همینجا تموم میکنن؟خیر. باید به تو بفهمونن که اشتباه میکنی و میگن: اشتباه میکنی،شرکت کن.همه اولش دلشون خوشه مثه تو بعد میفهمن . من دلم خوشه؟؟ من که دهانم توی ناخوشی زندگی صافیده کجای دلم خوشه و چه خیال خوشی دارم اصلا؟ من از هرچیز ثابتی توی دنیا متنفرم . حقوق ثابت ، موقعیت شغلی ثابت ، خونه‌ی ثابت ،آینده ی ثابت حتی. و شاید حالا شما فکر کنید من پشتم گرم است که این حرف را میزنم و ملت کار ندارن و اینجور چیزها.ولی هرجور که راحتین فکر کنین ، چون من خودم میدانم که اگر قرار باشد سی سال بعدی زندگی‌ام را اینطور به ثبات بگذرانم ،بعد از بازنشستگی یا حتی زودترش، خودم را با گاز co خفه خواهم کردم ، من اصلا به ثبات الرژی دارم ! دختر من اینهمه خودم را تکه تکه نکردم که همینجا ، توی این شهر کوچک لعنتی بشینم و هرروز از خانه تا بیمارستان بروم و به این فکر کنم که دلم میخواسته چه بشوم و چه شدم در واقع ! هعی!اصلا من دلم میخواد به زندگی‌ام گند بزنم و واقعا چه کسی مشخص میکند که کی از کی موفق تر و خوشبخت تر است؟!هعی دوم،که ای کاش میشد اینها را به کسی گفت و آن کس آخرش نگه دلت خوشه. فقط بگه میفهمم ، میفهمم وقتی میگی از طی کردن یه خط صاف معقول که از ملزمات یه زندگی عاقلانه‌ست متنفری یعنی چی!اصلا چیزی نگفتم نگفت، سکوت کنه .

۰ نظر

از اینهمه تنفر و متنفرم،متنفرم

 

از اینکه آدمها فکر میکنن من قوی و مستقلم متنفرم . من انقدر از نظر روحی داغون و متلاشی ام که گاهی چند دقیقه به یه نقطه خیره میشم و فکر میکنم چطور میتونم به این نکبت پایان بدم بعد به خودم میام و فکر میکنم من ترسوتر از این حرفام و بهتره بجای فکرای بیخود یه حرکتی برای زندگیم بکنم ، اما پنج دقیقه بعد دوباره مایوس میشم و دلم میخواد بزنم زیر گریه . حالا نمیفهمم چرا با این روحیه‌ی نابود ، همیشه درحال خندیدنم و همه فکر میکنم من زندگی به هیچجام نیست . من واقعا حال و حوصله ‌ خودمم ندارم . چطور میتونم حوصله ی بقیه رو داشته باشم . اما با این حال چطور دیگرانو تحمل میکنم؟؟ ساعت‌ها؟ وای خدا،چقدر از بهرتماشای جهان بودن خسته شدم . واقعا چرا فقط باید تماشاچی باشم؟این حرف خیلی بچگانه و ابهانه‌ست ولی جدا من گاهی بهش فکر میکنم . چرا هیچ کاری حس خوشحالی و رضایت رو واسم ایجاد نمیکنه؟چرا همش دلم میخواد گریه کنم ؟ چرا انقدر روحیه‌م شکننده شده؟ نشستم و به پاشیدن خودم نگاه میکنم . عین یه دختر دبیرستانی هی از قیافم تو آینه ایراد میگیرم . همه چیز کلافه کننده شده . چقدر حالم بده . چقدر دلم میخواد برم بمیرم . چقدر از خودم خسته شدم . 

 

پی‌نوشت:از اینکه اینهمه اینجا مینالم، ناراحتم واقعا

۰ نظر

Run away

 

آدم چطور میتواند از توی سر خودش فرار کند ؟ آدم چطور میتوانم افکار لعنتی‌اش را تف کند بیرون؟

۰ نظر

امشب

 

چقدر راحت هر آدمی رو که دوست دارم از دست میدم ، انگار که همه چیز یه شوخی سطحی و بی‌مزه‌ست که میشه راحت ازش گذشت.

 

۰ نظر

...

 

با همین تلخی گذشته شب و روزای من و تو 

۰ نظر

نفس عمیق ۶

 

آیا میشود غم را به زور و انکار از وجودم بیرون کنم؟اینروزها که همیشه لبخند دارم و در ظاهر آرامم ، چه چیزی را درون خودم به بعد موکول میکنم ؟ انچیزی که در خلوت ، از قعر ناخودآگاه من پیش می آید و میرسد به چشم‌هایم ، آن طعم تلخ آشنا را ، آیا میتوانم با انکار و با زور از وجودم بیرون کنم؟

۰ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان