تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

!Yep


یک لحظه‌ هم امروز توی بیمارستان انقدر گیر کرده بودم بین حال‌های بد که گوشیم رو درآوردم و تمام سلول های بدنم خواست به کسی زنگ بزنم و بعدترش که فهمیدم کسی نیست ، عین یک احمق به تمام معنا گوشی را گذاشتم روی گوشم و حتی نمی‌دانم برای چی اینکار را کردم . چون به اتاق خالی‌ای رفته بودم که کسی هم نبود و اصلا حتی اینکار را برای دیدن کسی انجام ندادم. آدم یکهو دیوانه می‌شود و باید به سرعت خودش را جمع و جور کند تا شرمنده‌ی خودش نشود! بله ، آدم گاهی به خودش می‌آید و میبیند که دارد دیوانه می‌شود !


وقتی از آزار پاییز برگ و باغم گریه می‌کرد

قاصد چشم تو آمد مژده‌ی روییدن آورد 



اِبی 

My rude version


خواستم بگم ری.د.م به این طرز فکر نم‌زده‌ای که چون غمگینم ، سیگار می‌کشم ! 

و در ادامه هم به اونایی که این پلاکارد رو چوب می‌کنن تو چشم ما و باهاش پز خستگی و روشنفکری میدن بگم که خوش‌بحالتون با این غم‌هاتون که با سیگار التیام پیدا میکنه ! 

۲ نظر

باغ‌ِ کال‌پرست


آدم‌های سطحی و تقلبی و فیک همه‌جا را پر کرده‌اند، توی هر جمعی که قرار می‌گیرم این واقعیت برای من واضح و واضح‌تر می‌شود. قبلاترها می‌خواستم برای همه توضیح بدهم که نباید انقدر خاله‌زنک و دری وری گو بود،نباید یک‌جا نشست و راجب سر تا پای آدم‌ها اظهار نظر کرد! دوست داشتم که باشند افرادی که متوجه شوند من حداقلش سعیم را می‌کنم که انقدر نظر و قضاوت‌های بوگندویم را پخش نکنم همه‌جا.می‌خواستم و آرزو می‌کردم که درجمع‌هایی قرار بگیرم که عنِ هرچه حرف‌ها و شوخی‌های اول سن بلوغی را درنیاورند! حالا اما همه چیز را رها کرده‌ام و دست از زور بی‌جا زدن برداشته‌ام.وقتی آدم‌ها کنار من درحال قضاوت و بیان نظریه‌های مزخرفشان هستند سکوت می‌کنم و نگاه‌شان میکنم ، برای شوخی‌های بی‌مزه‌ی از دوره گذشته‌شان میخندم و بعدش سرم را برمیگردانم . و هی دارم سعی می‌کنم از شِیرکردن احساساتم با آن‌هایی که از ترجمه‌ی معنی ان ناتوانند خودداری کنم. سکوت سکوت سکوت . حالا معتقدم که آخرین سنگر سکوته و بهترین سنگر نیز هم ! 

من این جزیره‌ی سرگردان را از انقلاب اقیانوس و انفجار کوه گذر داده‌ام*



آدم باید حرف‌هاش رو برای خودش نگه داره ، من اینروزا بیشتر از قبل می‌خندم و با آدم‌هایی که هرروز باهاشون سر و کار دارم ادابته شدم و باهاشون میگم و می‌خندم، اما میدونم که برای گفتن حرف‌های حقیقی ،مخاطبی ندارم ! حالا اما دیگه این بی‌مخاطبی هم ازارم نمی‌ده و برام دردناک نیست . واسه همین این‌روزا بیشتر کتاب میخونم تا اون حرف‌هایی رو که می‌خوام بگم و گوشی برای شنیده شدن ندارم رو از زبون یکی دیگه بخونم. من اینروزا بیشتر از هروقت دیگه‌ای می‌دونم که نباید از آدم‌ها رویا بسازم ، رویاهام رو از ادم‌ها کنار گذاشته‌م و با خود واقعی‌شون روبه‌رو میشم ، اینجوری بهتره ، ازشون انتظار خاصی ندارم و وقتی کاری می‌کنن که حالمو میگیره و برخلاف علایقمه،با خودم میگم خب خوبه که انتظارشو داشتم . من این‌روزا بیشتر فهمیده‌م که باید با دیگران بود و تنها ، هی غر نمی‌زنم از تنهایی ، هفته‌ای یکبار با دوستم قرار می‌گذارم و اسم قرارهامون رو گذاشتیم لودگی و ری‌شارژ، کلی پیاده‌روی می‌کنیم و میخندیم و میخندیم و حتی به غم‌هامون هم می‌خندیم . من این‌روزها از خیر محبوبِ کسی شدن گذشته‌‌م،از خیر یکی را داشتن گذشته‌ام ، باور خودم هم نمی‌شد که به خودم بیام و ببینم دیگه برام مهم نیست تنهایی،مهم نیست فراموشِ خیلی‌ها شدن، مهم نیست که اکثر اوقات هیچکس نیست !درحال ترک کردن وسواس‌های فکری‌م هستم . از اینکه تمام مدت فکر کردم برای کسی شدن و رسیدن به آرزوهام نیاز به فرد مذکری در زندگی دارم که دوستم داشته باشه و این دوست داشتن به من انگیزه‌ی زندگی بده خنده‌م میگیره . از در عشق فرد دیگه‌ای ارزش پیدا کردن خنده‌م میگیره.
اینجا تو ذهنم کمرنگ شده ! نوشتن اینجا برایم شبیه حرف زدن در متروکه‌ای‌ه که مدت‌هاست کسی از اون عبور نکرده . حتی این هم به غصه‌‌م نمی‌اندازه،من این‌روزها عجیب به بی‌مخاطبی عادت کرده‌‌م و این عادت دیگه من رو به وحشت نمی‌اندازه 

پ‌نوشت: اینا حسیه که چند وقته دارم تجره‌ش می‌کنم ، نمی‌دونم پایدار می‌مونن یا نه ، شاید یبار همه‌شو انکار کنم اما این‌روزا قبولشون دارم .

*عنوان از فروغه 

Puppetry



از ده تا بیمار بستری تو بخش زنان بیمارستان گوش و حلق و بینی مرکز استان،هفت نفرشون برای عمل جراحی زیبایی اومده بودن و شکایت اصلی تو پرونده‌شون نارضایتی از فرم ظاهری بینی بود.

یه طومار نوشته بودم زیر این سه خط . ولی همه‌ش رو پاک کردم و ترجیه دادم برداشت از این متن آزاد باشه .

About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان