تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

عنوان ؛ ندارد !

چند وقت پیشا که هنوز پیج اینستاگرامم رو منهدم نکرده بودم ، بعد یه استوری که از یه کتابی گذاشته بودم یکی از هم دانشکده‌ایام ازم پرسید به نظرت من که تازه میخوام کتاب خوندن رو شروع کنم ، چه کتابی رو انتخاب کنم ؟(بله شاید باورش سخت باشه که یه عده تازه تو بیستو یکی دوسالگی کتاب خوندن رو شروع میکنن ، باری ، اینکه ما که از قبل تر ها شروع کردیم چی شدیم که اونهایی که از حالا شروع میکنن نشن هم پرسشیه که جای تأمل داره !) 

خب میگفتم ، منم بعد از اینکه مراتب تیکه پاره کردن تعارف مبنی بر اینکه من آدم صاحب نظری تو این مورد نیستم و جایگاهی تو بین کتابخون های واقعی ندارم رو سپری کردم ، بهش گفتم ببین به نظر من تو که میگی هیچ وقت حوصله ی خوندن کتاب نداشتی ولی دلت میخواد که بخونی ، با یه کتاب روان و جذاب و نه چندان سنگین شروع کنی خیلی بهتره، یا اینکه ایرانی باشه که بیانش برات ملموس تر هم باشه !چندتا کتاب هم بهش معرفی کردم که الان یادم نیست کدوما بودن .

بعدش هم این دوستمون خداحافظی کرد و رفت.

بعد چند روز دیدم یه پست گذاشته با این محتوی ؛که کتاب جز از کل استیو تولتز با اون عظمت رو گذاشته رو میز یه لیوان چایی هم کنارش ! یه پاراگراف از اوایل کتاب هم گذاشته به عنوان کپشن . بعد هم توی پی نوشت نوشته که چند روزه تو صفحه ی هفت گیر کردم ! امیدوارم بتونم پیش ببرم :/

اونجا بود که من پوکر فِیس وارانه به صفحه ی گوشی خیره شدم و سرم از این بالماسکه ی مضحک گیج رفت !

۳ نظر

به وقت نیمه شب

خب 

در واقع الان باید خواب باشم ، اگه وسط هفته بود حتما تا حالا بیهوش شده بودم ، اما از اونجایی که امروز صبح به پاس تلاش هام تو هفته ی به شددددددت (حتی شاید با د های بیشتر)سخت و طاقت فرسایی که گذروندنم ، به خودم جایزه دادم و بدون هییچ گونه عذاب وجدانی تا ۱۱:۳۰دقیقه خوابیدم !الان خوابم نمیاد !

 دراز کشیدم رو تخت و دارم فکر میکنم ناراحتم از اینکه هفته ی جدیدی داره شروع میشه و دوباره باید به مدت ۶ روز با آدم هایی که اصلا باهاشون حال نمیکنم سر و کله بزنم و شاید آخر هفته بتونم وقتمو با دوستی که (رفیق واژه ‌ی بهتریه) بگذرونم ! تازه شاید کار داشته باشم و نشه ! اصلا اگرم نشه ، همین که مجبور نیستم دو روز این آدم‌های روی اعصاب هر روزه رو ببین نعمتیست که بر آن شکرهای بسیاری واجب است!

بعدترش فکر کردم چقدر بده که شخص شخیصی در زندگی نداریم که ذوق کنیم براش(الان این شخص شخیص لزوما باید از جنس دیگری باشه چون آدم موجودیست مزخرف که همش فک میکنه مخالف چه خبره !) 

بعدش فک کردم واقعا همان به ، همان به که با وجود اجناس مذکر دور و بر همچین آدمی در زندگی ندارم که عذابی بشه بر سر عذاب های بسیار زندگی ! والا ! آدم متفاوت که قرار نیست از آسمون نازل شه ! همه همین ادمهای بیهوده ی اطرافن دیگه که یکی از یکی بد تر :/

همین الانم که اینو نوشتم اومد تو ذهنم که به شدت آدم آنورمالی هستم وگرنه ببین چطور همه دارن با هم میسازن ! ببین چطو همه با هم خوبن ! همه از پشت خنجر میزنن از جلو قربون صدقه ی هم میرن هیچکسم به روی خودش نمیاره ! خب تو چه مرگته که کلا از دم با هیچ دختر و پسری ابت تو یه جو(ب) ! نمیره :/

الان ترشم اومد تو ذهنم که اصن همینم که هستم 

خیلی هم خوبم ! و در دل به اون عده ی مذکور انگشت وسط را نشان داده و میگم ( آی هیت یو ! یو آر ریلی آن ایمپورتنت فور می ، اگرچه ممکنه اینجوری به نظر نیاد!)

۱ نظر

وقتی که باد بود و بی‌رحمی

دیشب باد تندی می‌آمد ، بیرون پنجره باد زوزه میکشید،باد میپیچید توی دودکش خانه قدیمی پشت اتاق خواب، و نفیر میکشید. دیشب که باد می‌آمد و من حالم خوب نبود ، دیشب طوفان شده بود ، دیشب انگار همه چیز بیرون پنجره توی هوا پیچیده بود ،بالا و پایین میرفت . دیشب که پر بود از حال بد ، از غم ، از اضطراب ، دیشب که بوی مشمئز کننده داشت زندگی ، و رنگ خاکستری غم انگیز...
دیشب که ساعت از دو گذشته بود و من خیره شده بودم به درز باز پنجره و به رقص آشفته ی پرده ی حریر اتاق در باریکه ای از باد ... و ذهنم پر بود از هیچ ، از خلاء ، از تاریکی 
و زندگی انگار همیشه ، از هر طوفاتی، قوی تر است ..

پی‌نوشت : آذر شد راستی! دیشب داشتم تقویم رو نگاه میکردم ، چشمم خورد به شب یلدا 
اصلا حواسم بهش نبود ! یکم پشتم گرم شد که زمستون نزدیکه :)
۲ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان