تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

بین ما فاصله اونقدر زیاده که ...

دیروز به بابام گفت تا یکی دوسال دیگه که خودم ماشین بگیرم دیگه حتی تو ماشین هم کنار هم نمیشینیم ! و وقتی گفت که خب ایشالا بگیری اینجوری من از بردن اوردنت راحت میشم ! مطمئن شدم که دیگه هیچ فرصتی نداره که حرفای منو بفهمه! و هیچ وقت واقعا متوجه ی منظور من نشده !
۴ نظر

اگر که درد، از این گریه تا عصب برسد

ایضاً غم 

ایضاً دلتنگی 

ایضاً حالِ خراب 

ایضاً بی کسی 

پ‌ن : خیلی خیلی دلم میخواد بیام اینجا و سرخوشانه پست بذارم ، ولی فعلا چیزی نیست جز این‌ها !

مختصر و مفید !

چقدر حرف دارم برای گفتن 

و چقدر خودمو سانسور میکنم !


پ‌ن : این روزها دیگه کسی از چشم‌های کسی چیزی نمیخونه ، این روزها اصلا کسی به چشم های کسی "توجه" نمیکنه !

۳ نظر

میروی و گریه می‌آید مرا !*

داشتم فکر میکردم یه صندلی بذارم جلوی در زندگیم و بشینم رفتن آدم‌ها از زندگیم رو نگاه کنم . رفتن اونایی که یجوری اومدن که قرار نبود هیچ وقت برن ، اونایی که میگفتن من که همیشه هستم ،تو بمون !  من دوران دبیرستان یه دوستی داشتم که اتفاقا خیلی تو دوستی مخلص هم بود . من که زیاد اهل من بمیرم تو بمیری نیستم ولی اون بود . میگفت دوست دارم تا اخر زندگی همیشه دوست بمونیم ( ترجیحا از این قول‌ها به کسی ندین چون تجربه ثابت کرده همین قول خودش تاثیری بر کوتاه کردن مدت دوستی داره !) اره داشتم میگفتم ، خلاصه این که دقیقا از بعد تموم شدن دبیرستان من این دوستمو دیگه ندیدم ، میشه نزدیک ۴سال! تولد به تولد به هم پیام میدیم و تبریک میگیم ! 

یه دوست دیگه ای هم داشتم که سر جریانی که در واقع خودش باید بدهکار میشد ، طلبکار شد و از بهمن ماه تقریبا از اون هم خبری ندارم ! گویا رفت جزو گروه دوستی های تولدی ! 

کی بود ؟ کی بود که میگفت دنیا جای اومدن نیست ، واسه رفتنه !!؟ راست میگفت ! حیف که اسمشو یادم نیست ، خوب چیزی گفته بود  . کی میدونه تا چندسال دیگه چندنفر دیگه از اونایی که قرار بود بمونن از زندگیمون برن و آدم های جدید بیاد جاشون ! گفتم ادم جدید ! امروز که رو اُپن نشسته بودم به مامان که داشت گردو هارو واسه فسنجون له میکرد گفتم: دلم آدم جدید تو زندگیم میخواد ، یجوری همه برام تکراری شدن . با خنده گفتم البته ، ولی راس گفتم ، الانا فقط از زندگیمون آدم میره ، آدم جدید ؟ نه فعلا فقط ریزش داریم .

* عنوان اهنگی با صدای همایون شجریانه ، گوش کنید اگه نشنیدین :)

۵ نظر

تفکر در باب چیستی یک امر دم دستی !

دیروز که راجب میل به تصاحب کردن آدمها نوشتم ، یه چیز بود که همینجوری از دهنم گذشته بود ، ولی بعدش بیشتر بهش فکر کردم که ببینم واقعا هربار که حس کردم عاشق شدم ، واقعا اون فرد رو برای خودش و چیزی که بود میخواستم ، یا نه برای خودم ، برای نیازی که بهش داشتم ، برای فرار از تنهایی ، برای حس مالکیت یا چی ؟ فکر کردم که ببینم عاشق های اطرافم چی ؟ اونایی که با همن ایا واقعا بخاطر خود یک فرد اونو میخوان یا بخاطر اینکه کسی باشه بهشون سرویس بده ، کسی باشه که تنها نباشن !

این که یه چیز طبیعیه که اول نیاز پیش میاد بعد ادم ارزوی چیزی رو میکنه ، یعنی نیاز به دوست داشته شدنه که باعث میشه حس کنیم باید کسی رو دوست داشته باشیم تا اون این نیازمون رو برطرف کنه !

اصن یه چیز عجیبیه ها ! حالا فکر کن که اصلا این عاشق شدنه درسته ؟؟ ایا این خودش یه نوع خیانت نیست ؟اینی که چون یکی نیازهاتو برطرف میکنه ، باهاش باشی و کم کم فکر کنی که عاشقشی ، وابستگیه ؟ عادته؟شاید عشقه اصن؟

حالا اول چون نیاز داریم عاشق میشیم ؟ چون عاشقش شدیم دلمون میخواد این باهامون باشه ؟؟ چجوریاست واقعا ؟؟

پی نوشت : منو چه به این حرفای پیچیده اخه !! :؟


۳ نظر

چند پاره از یک روز تابستانی تنها

+ناخن هایم را لاک قرمز جیغ زده ام و حالم دارد از نشاط بیخودی که به دست هایم داده بهم میخورد ، منتظرم خشک شود تا پاکش کنم و همان لاک های تیره را رویشان بزنم .

++مامان میخواهد با پدر بزرگ برود دکتر ، و مثل روزهای دیگر امروز غروب هم در خانه تنها خواهم بود . دوست دارم برنامه ای برای غروبم بچینم ولی گرمای هوا و تغییرات هورمونی مزخرف ، نیرویی فعالیتی جز بطالت را برایم نگذاشته ...

+++دیشب برای سومین بار رمان بوف کور را خواندم و تصمیم گرفتم بگردم و چندتا نقد راجبش بخوانم . که به اسم فیلم هامون برخوردم و تصمیم گرفتم ببینمش ، فیلم به کندترین حالت ممکن در حال دانلود شدن است .

++++ چرا ادم ها میل به تصاحب دارند ؟ مثلا چرا من الان دلم میخواهد کسی را داشتم که فقط برای من بود ؟ برای من وقت میگذاشت ؟ و با من بود ؟ شاید همین علاقه به تصاحب است که باعث میشود فکر کنیم عاشق کسی شده ایم ، و در واقع این تصور عشق چیزی به جز مال خود کردن فردی نیست !

+++++ مدت هاست عاشق کسی نشده ام ، و دلم برای سرخوشی روزها و شب های آدمی که عاشق است - حتی آدمی که تصور میکند عاشق است - تنگ شده ! 

۱ نظر

روح آدم که درد داشته باشد

روزهایی که عمیقا احساس تنهایی میکنید ، همان روزهایی که نمیتوانید با هیچکس یک کلمه صحبت کنید چون بغض میپرد وسط حرفتان و اشک ابرویتان را میبرد ، چه کار میکنید ؟ این دل شکسته ی بدبختتان را چطور خوب میکنید ؟

این تنهایی لعنتی ، تومنی صنار با ان تنهایی های دیگر فرق دارد ، این تنهایی اصلا به معنی  بودن کسی نیست ، 

این تنهایی لعنتی، از ان تنهایی هاست که روی دست خودت مانده باشی ،  که یک لحظه حس کنی تمام توان مبارزه ات در زندگی به ته رسیده ، این تنهایی از ان تنهایی هاست که انگار خودت هم تو را در دنیا ترک کرده باشد ! 

من از این حال وحشتناک ، کجا پناه ببرم ؟

۱ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان