تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

کسی باید دلش برای آدم تنگ شود

شما میدانید وقتی چند ساعت موبایل و تلگرام و این کوفت ها را چک نکنید و بعد از چندین و چند ساعت که نگاه میکنید هیچکس نبوده باشد که بگوید خرت به چند یعنی چه ؟؟

باید یکی دلش برای آدم تنگ شود ، باید کسی باشد که بهت زنگ بزند و بگوید چرا نیستی؟؟چرا یه ماهه تو اینستا پست نذاشتی ؟ 

وقتی عکس پروفایل تلگرامت را گذاشتی absolute loneliness کسی بلافاصله بهت پی ام بدهد که مگه من مردم که تو تنها باشی؟؟

باید یکی برنامه هایش را بخاطر حال بد شما کنسل کند و بیاید ببینتتان .

اینها اصول اولیه ی خوشبختیه، و ما که همچین کسی را نداریم ، دلمان قد یک اقیانوس بزرگ و پوستمان مثل کرگدن کلفت شده !! 

+پست شده از زیر پتو .

۲ نظر

وبلاگ ها برای که آپ می‌شوند؟

از همون سال ۹۰ که شروع کردم به وبلاگ نویسی به شکل ناشناس بدون اسم واقعیم تو بلاگفا،یادمه خیلی حالمو خوب میکرد، از اینکه مجبور نیستی حرفاتو احساس هاتو سانسور کنی،کاری که هر ساعت داری انجامش میدی،این بهترین بخشش بود برام . وبلاگ مثه هیچ جای مجازی دیگه ای نبود ، اول اینکه تمام اشنا هات نیستن که بخوننش و مثلا پست میذاری «امشب از شب های تنهایی‌ست رحمی کن بیا» بیان کامنت بذارن چشمم روشن کجا بیاد ؟ :/

یا مثلا پست بذاری «پنجره بازه به بارون من ولی دلم گرفته» جلوی خونوادت بگن پستات خیلی غمگینه ها !!

در کل من آشناهام رو توی رو دروایستی قبول کردم تو اینستاگرام :/

موضوع بعدی اینه که اون چشم و هم چشمی توی وبلاگ نیست 

بعد اینکه یکی با میل خودش میاد و نوشته هاتو میخونه و اگه خوشش هم اومد نظر میده و بعد دوباره وقت میذاره که برگرده جواب تو رو بخونه ، اینجوری نیست که براش نوتیفیکیشن بیاد اونم یه نگاه بندازه و خونده و نخونده ازش رد شه :/

بدون اینکه بخونه چی نوشتی لایک کنه که مثلا بهت بر نخوره :/

کلا اینکه وبلاگ برای من حس آرامش آورده همیشه ،ولی کاش هنوز مثل قبل طرفدار داشت ،کاش بیشتر خونده میشدیم . 

و از اونجایی که تو طول روز هی ادای خوشبختا رو درمیاریم ، لزومی نمیبینم اینجا هم بخوام خودمو سانسور کنم و از حس های حتی غمگینم نگم که به فلانی بر بخوره یا ...

کسی چه میدونه ، شاید چند وقت دیگه بیامو پستای الانمو بخونم و یادم بیاد چه آشوبی بود حالم ، و الان چه آروم ...

۲ نظر

سعدیِ دلتنگ

"گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی"

حس میکنم سعدی در زمان سرودن این بیت تمام بغض های دنیا را توی گلویش داشته و بعد از نوشتنش هم چند ساعت گریه کرده بوده .
۱ نظر

!! Damn

به مرحله ای از زندگانی رسیدیم که هیچ اتفاق خوب و خوش‌حال کننده ای تو روزامون نمیوفته ، همین که اتفاق بدی پیش نیاد،کافیه :/

۱ نظر

چهرازیا

پس کدوم رنگا قراره حال مارو خوب کنن؟

۰ نظر

من خواب آن ستاره ی قرمز را وقتی که خواب نبوده ام دیده ام

آخر وقت امروز بود ، داروی مریضو که یه خانم ۷۳ ساله بود دادم دستش ، بطری خالی آبشو برداشت دیدم داره از تخت میاد پایین گفتم چی میخواین مادر؟ بطریشو نشون داد گفت برم آب بیارم . بطریشو گرفتم گفتم بمونین من میارم واستون ،به پرستار بخش میگم اینجا اب سرد کن هست؟ گفت اب شیرو میتونی بریزی!گفتم اخه اب شیر؟؟ گفت پس میتونی بری از اب سرد کن بریزی براش! از بخش رفتم بیرون تو راهروها دنبال اب سرد کن ! بطریشو پر کردم براش آوردم ، خیلی دعام کرد ، انگار چه کار مهمی کرده بودم واسش!!هی میگفت خدا دلتو خوش کنه !! و لازم نیست بگم که من در اون لحظه دوباره بغض کردم !

این همه حرف نزدم که بگم کار خیلی مهمی کردم یا خیلی خوبم ، تاکیدم روی دعای آخرش بود ، که واقعا یه چیزهایی هست ، همینجوری نیست دنیا ...

عنوان از فروغ فرخزاد .

۱ نظر

فقط نگاه میکنم

آمدم بگم جامعه به سمت بدی پیش می رود و تا چند وقت دیگر چیزی به اسم عشق وجود خارجی نخواهد داشت ... و امثال من هم مگر اینکه در خواب ببینندش .

جالبه برام وقتی میبینم دخترها تا یه پسر پولدار میبینند تمام تمرکزشان را میگذراند برای اینکه توجهش را جلب کنند و اون پسر هم با اینکه میدونن دقیقا اون دختر برای چی باهاشونه قبولش میکنند و اون دختر هم دقیقا میداند که ان پسر برای چی چراغ سبز بهش نشان داده :/

البته فکر نکنم با جمله ی بالا تونسته باشم منظورم رو دقیقا رسونده باشم ولی خب الان انقدر سر درد دارم و خوابم میاد که جمله ی دیگه ای به ذهنم نمیرسه !! امیدوارم متوجه منظورم شده باشید .

خلاصه من امروز روبروی همکلاسی هایی که میگفتند مخ فلانی را بزن دیگه ، اون یکیو قبول کن ، اون یکی ترو بپیچون و ... فقط نگاه میکردم و حس میکردم چه فاصله ای افتاده بین من و هم سن و سالام ، فاصله ای به اندازه ی چندین نسل !!!

و واقعا حس کردم چنین روابطی بجای اینکه حال من رو خوب کنه بیشتر حالم رو میگیره ! برای همین باید کنار بیام با این تنهایی عمیق ... و ما چقدر بغض با این جماعت فکاهی واقعا !!

نکته ی دیگه : امروز استاد بیمارستان بهمون گفت اگه سه اپشن حجاب و شلوار پارچه ای و بدون قطره ای ارایش را با هم رعایت کنید دو نمره ی موازین اخلاقی رو بهتون میدم ، در غیر این صورت به همتون صفر میدم :/ و من کماکلن نفهمیدم این چه عدالت مزخرفی است ؟؟ و مثلا من با صورت خسته جلوی بیمار ظاهر شوم مثلا برای روحیه ی بیمار خوب است ؟؟؟ یا مثلا شلوار پارچه ای با لی چه فرقی میکند ؟؟ و اینکه چرا در این کشور عزیز انقدر ما درگیر حواشی هستیم بجای اصل مطلب؟؟؟

خلاصه اینکه فعلا در بحر تعجب به سر میبریم از همه نظر ، تا ببینیم بعد چه میشود :/

پی نوشت : راجب پست قبل بگم که از اینکه دیشب گذشت و تمام شد واقعا خوشحالم ....

۴ نظر

استراحت مغزی

کسی که این هفته دوتا امتحان داره ، ولی کتاب عقاید یک دلقک رو برمیداره که برای چندمین بار بخونه

۲ نظر

اصول روانشناسی یا شعار ؟

امروز سر کلاس روانشناسی ، اگه استاد یک ربع،فقط یک ربع دیگه به شعار پراکنی هاش با اون لبخند رضایت مزخرفش ادامه میداد که بگه : اگه خودتون نخواین هیچ چیز نمیتونه حالتونو بد کنه ، میرفتم میزدم توی گوشش و میگفتم گند بزنن شما و همه ی کتاب های اموزشیتونو که هر روز امار افسرده های دنیا داره بیشتر میشه و شما با این حرفای قشنگ قشنگتون نمیتونین هیچ غلطی بکنین ...


۲ نظر

نوازش

کاش کسی بود که از چشم های ما بخونه که از این زندگی خسته ایم

About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان