چهارشنبه ی پیش ، از به اصطلاح بهترین کتاب فروشی شهرمان کتاب گزیده ی اشعار فروغ را گرفتم . دیروز متوجه شدم که یک سری از صفحات کتاب وجود ندارد و کتاب از صفحه 200 به 240 میپرد !! و از انجایی که صفحه های جاافتاده دقیقا حاوی شعر های مورد علاقه ام بود و خب این اشتباه از انتشاراتی است و طبیعتا اگر ادم منطقی باشید قبول میکنید که انتشارات باید کتاب را تحویل گرفته و صفحات را بهش اضافه کند .
امروز رفتم کتاب فروشی و برای صاحب به اصطلاح اهل مطالعه و فرهیخته ی کتابفروشی مسئله را توضیح دادم !! و بی منطق ترین جواب ممکن را دریافت کردم !! حالا توجه شما رو به مکالمه ی کوتاهمون جلب میکنم :
من : بعد از شرح موضوع ...
او در حالی که کتاب را در دست گرفته و بالا و پایین میکند : ببینین شما باید قبل از ...
من میپرم وسط حرفش که : اها من باید قبل از خرید تمام ورق های کتاب رو چک کنم ؟؟
او: بله سرسری باید کتاب رو نگاه کنید !
من با لبخند مخلوط با تاسف و خاک بر سر همه چیز این باغ و بوستانمان بریزند : خب الان این کتاب 200 صفحست من وقتی کتاب 400 صفحه ای میخوام بخرم چطور باید تمام صفحات رو چک کنم ؟؟
او : تمام ادم های اهل مطالعه و اهل کتاب این موضوع رو میدونن !!حتی اگه کتاب هشت جلدی هم بخوان بگیرن میشینن همشو چک میکنن و لبخند رضایت مزخرف ( این درحالی است که اگر بیشتر از یک ربع جلوی قفسه ی کتاب های این کتابفروشی بمانید همین اقا به هزار دلیل بیخود و باخود میآید تا ببیند چرا کارتان انقدر طول کشیده ؟)
من در حالی که دارم فکر میکنم چطور به عنوان کسی که از وقتی خودم رو شناختم توی کتاب فروشی ها اوقات فراغتم رو میگذروندم پس نمیدونم و اینکه این اقای فرهیخته از کجا فهمیده من چقدر کتاب میخوانم یا اصلا نمیخوانم و اینکه از فردا یک گردن اویز بندازم به گردن که من یک اهل مطالعه هستم !! : به هرحال این الان اشتباه انتشار بوده اقا و وظیفه ی اونهاست که کتاب رو درست کنن
او باز در حال باز و بسته کردن کتاب: نه انتشارات کتابی که اینجوری باز شده و جلد اولش استفاده شده رو از من قبول نمیکنه !!!
در این لحظه من با خودم فکر کردم نه !! هر دم از این باغ بری میرسد !! انگار لباس زیر است که استفاده شود و غیر بهداشتی باشد و تعویض نشود ! اخه اقای احمق انتشارات برای اینکه صفحه های جاافتاده را تکمیل کند باید کل جلد را در بیاورد پس برایش فرقی نمیکند جلد اول استفاده شده باشد یا نه !!!! ان هم انتشارات نگاه ! با انهمه سال سابقه و مدیریت به ظاهر با شخصیتش !
و با گفتن جمله ی باشه مرسی ! کتاب رو از دست اقای فرهیخته و فخر کتابخوان های شهر گرفتم و گفتم خداحافظ ... و وقتی ان فرد حتی جواب خداحافظی من رو نداد
که حالا انگار من بدهکار هم شده ام ؟؟ توی دلم فقط تاسف خوردم برای مردممان ... و فکر کردم اسم جامعه ی ما رو باید از در حال توسعه به : اینا لیاقت توسعه را ندارند تغییر داد !!
پی نوشت : تو سال جدید بیایم با خودمون قرار بذاریم انقدر راحت از ظاهر آدمها قضاوتشون نکنیم !