« آدم خوبی باش ولی وقتت رو واسه اثبات کردنش به دیگران تلف نکن »
این جمله رو باید درشت نوشت زد به دیوار رو به روی تخت ، صبح به صبح چشمت بیوفته بهش دلت گرم شه پاشی زندگی رو شروع کنی .
« آدم خوبی باش ولی وقتت رو واسه اثبات کردنش به دیگران تلف نکن »
این جمله رو باید درشت نوشت زد به دیوار رو به روی تخت ، صبح به صبح چشمت بیوفته بهش دلت گرم شه پاشی زندگی رو شروع کنی .
اگر آدم های خوبی دور برتان دارید ، از همان ها که خالصانه دوست دارند و خالصانه کارهای خوب میکنند ، خالصانه لبخند میزنند ، صادقانه حرف میزنند و کارهایشان همه بوی یک رنگی میدهد ، بهشان بگویید ، بهشان بگویید که شما آدم خوبی هستید ! فکر نکنید فرصت زیاد است یا خودش میداند یا لازم نیست بگویم .
اینها اخرین نسل از انسان های خوب روی زمینند ، بهشان بگویید تا شاید از انقراضشان جلوگیری کنید .
ما مردم باحالی هستیم ، ما یه روز که کیفمون کوکه و حالمون حاله انقدر موقعِ سلام علیک طرف مقابل رو تحویل میگیریم که تعجب میکنه ، موقع هایی که حالمون از یه جا گرفتست یا سرمون درد میکنه اصلا جواب سلام طرف هم نمیدیم در حالی که این شخص با تجربه ی قبلیِ دیدار با ما فکر میکنه که ما چه آدم خوش برخوردی هستیم و چقدر
دوسش داریم ! بنابراین صمیمانه میاد جلو و بعد از گرفتن همچون جوابی از طرف ما انگار یه سطل آب یخ ریختن روش! آدم باید تمرین کنه ،تمرین کنه که مسائل مختلفو با هم قاطی نکنه ، که هر روز برخوردش با دیگران فرق نکنه یا قبلش لااقل یه راهنما بزنیم که طرف سوپرایز نشه بس که ما با دفعه ی قبلمون فرق داریم!
مگر چقدر میشود رویا بافت و برای تمام اتفاق هایی که پیش نمی آیند انتظار کشید ؟ من از سال ها پیش شروع کرده بودم و مشکل همینجا بود ! من از سال ها پیش شروع کرده بودم یه رویا بافی های طول و درازم
و برای همین در همین اول جوانی ام که باید بی پروا عاشق شوم ، بی پروا اطمینان کنم و بی پروا شکست بخورم ، دست و پایم گیرِ رویاهایم اند .
من از همان چند سال پیش قید تمام رویاهایم را زده بودم و برای هیچ مناسبت و روز و بهانه ای ارزویی نداشتم که بخواهم منتظر برآورده شدنش بنشینم و تو نمیفهمی منظورم را وقتی میگویم منتظر هیچ چیز و هیج کس نیستم و نشسته ام که مرگ من را در اغوشش فشار دهد .
تو نمیفهمی و میگویی افسرده شده ام ، میگویی باید بروی مشاوره ! اما کاش میشد به تو بگویم که رسیدن به این حقیقت اصلا افسرده ام نکرده . فقط توان انتظار را از من گرفته . از من که دلم با هیچ دوستت دارمی نمیلرزد که جواب همه ی شان را با مرسی میدهم .
از منی که هی خواسته ام و هی نرسیده ام
هی خواسته ام و نشده !
از من که نمیدانم چرا هر بار به هرچیزی فکر کردم یک جور دیگر اتفاق افتاد
و من هیچ بلندگویی نداشته ام که صدایم را به گوش هیچ آدمی برسانم . و فرصتی نبود ، فرصتی نیست برای امثال من که انقدر حرف توی سینه ی مان تلمبار شده که حتی نفسمان سخت بیرون می آید .
حالا نشسته ام و خیره شده ام به کتاب حافظ : ما ازموده ایم در این شهر بخت خویش
و به رفتن فکر میکنم . که همه چیز را ، همه ی برنامه هایم را ، همه ی کارهای نیمه کاره ام را زمین بگذارم و بروم به جایی که هیچ کس منتظرم نباشد .
و میدانم ، میدانم جای خالی ادم هایی مثل من توی این شهرِ مسخره حس نمیشود ! توی شهری که گوش کوچه هایش از ناخن های کاشته و تاریخ عمل بینی و ماشین های مدل بالا کر است . و چقدر جای خالی تو ... جای نبودن تو داغ میگذارد روی دل من .
-بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش-
من ارزوها و فکر ها و رویاهایم را راس ساعت نه گذاشته ام دم در ! و حالا سبک بال تر از همیشه به رفتن فکر میکنم . رفتن به جایی که هیچکس منتظرم نیست ، مثل اینجا که هیچکس ندید که چشمم به راه این همه نیامدن ، سفید شد و کور شد و دلم مرد .
پن:این پشت سر هم پست گذاشتن رو خودم هم دوست ندارم .
وقتی دور و بر ادم های خاص نمایِ فیک انقدر شلوغه که حتی وقت ندارن تو آینه به قیافشون خیره شن و فکر کنن من چقدر اَدام ! یا مثلا فکر کنن من چقدر از شعار هایی که میدم فاصله دارم! جامعه روز به روز جای غیرقابل تحملی واسه زندگی میشه .
پ.نوشت: میدانید چی میگم ، نه؟
خب ، به هرحال تو زمانه ای زندگی میکنیم که طرف از حقوق شهروندی صحبت میکنه درحالی که هنوز نمیدونه که نباید قاشقی که از دهنش در اورده رو بزنه تو کاسه ی خورشت یا سالاد یا هر چیزی که برای استفاده ی جمعه ! در حالی که این از ابتدایی ترین مراحل احترام به حقوق دیگرانه !
پنوشت: وقتی هم بهشون میگی میگن وای چقد وسواس داری ، انقد مثبت نباش :/
اقای استادِ ناگرامی ، راستش را بخواهید چندش اور ترین استاد درس های اسلامی ای بودید که تا به حال داشته ام . چون سعی میکردید عقاید کهنه و تعصبی تان را پشت ظاهر مثلا امروزی و حرف های جوان پسندانه پنهان کنید ، اما گاهی که حواستان نبود ، چهره ی واقعی تان را لو میدادید .
مثلا ان روز که داشتید میگفتید خودارضایی حرام است ، اگر روزی دیدید میل جنسی خیلی خیلی در وجودتان غلیان کرد و تاب تحمل و شرایط ازدواج نداشتید ، بروید صیغه کنید !! و پشت بندش هم گفتید که پسرتان در دوران دانشجویی گفته بود که میخواهم یک دختری را برای مدتی صیغه کنم و شما بهش گفته بودید من بهت پیشنهاد نمیکنم اینکار را بکنی اما اگر واقعا میخواهی راهنمایی ات میکنم ! به جای اینکه بزنید توی دهنش ، دلم میخواست دست بلند میکردم و میپرسیدم اگر دخترتان میگفت میخواهم بروم صیغه شوم ، همینجور روشن فکرانه جوابش را میدادید ؟؟
و اینکه دلم میخواست بهتان بگویم خ و د ا ر ض ا ی ی سگش شرف دارد به صیغه و این مسخره بازی ها ! که چرا همیشه میخواهیم با اسم گذاشتن روی کارهای غیرانسانی ، عادلانه جلوه بدهیمشان ؟
و یا روزی که گفتید ، 99% مشکلات در زندگی زناشویی ریشه در بستر دارد . و بقیه ی چیزها که مثلا رفتارش رو نپسندیدم بهانه است !!
میدانید با این حرفتان کل شعور و انسانیت و همه ی ابعاد وجودی انسان را زیر سوال بردید و رسما گفتید که حتی اگر یک احمقـ به تمام معنا هستید ، سعی کنید یک شریک جنسی خوب باشید که طرفتان از شما راضی باشد ! و چقدر دلم میخواست بگویم پس پ و ر ن ا س ت ا ر ها باید خیلی در زمینه ی زندگی مشترک موفق باشند چون در تامین نیاز های بستر چیزی کم ندارند !!
و یا روزی که از دوبرابر بودن دیه ی مرد به زن حمایت کردید !!
و یا هزارتا رفتار دیگرتان ، که چقدر به زور تحملتان کردم توی کلاس ، چقدر ...
دیروز که گفتید خب امروز اخرین جلسه ی کلاسمان هست ارزو کردم دیگر هرگز نبینمتان ... نه شما را و نه امثال شما را که متسفانه پر کرده اید این جامعه را .
و بیچاره مغز های ما ، که ارام و بی صدا ، به اسمِ درس ها و واحد های اجباری ، توی کلاس های امثال شما ، شست و شو داده می شوند .
پسرخاله ی من عکس صادق هدایت رو گذاشته رو پروفایل تلگرامش
ولی کافیه ۳دقیقه ، فقط سه دقیقه با خودش و همسرش هم صحبت بشین تا افکار سطحی و کورکورانهشون حالتون رو بد کنه ! و حاضرم قسم بخورم که از صادق هدایت به جز چند جمله ی به کذب نسبت داده شده بهش رو نخونده !
اره ، ما ظاهرامون رو ساختیم ، اما باطنمون،باطنمونه که نابودمون میکنه بس که نم کشیده .